در دنیای شگفتانگیز روستاها، داستانهایی وجود دارد که هر کدام دنیایی از احساسات، ماجراجوییها و یادها را در خود جای دادهاند. این کتاب، مجموعهای از داستانهای روستایی است که با نگاهی کودکانه و نوجوانانه به زندگی، دوستیها و آرزوها میپردازد. داستانهایی مانند "اردو به امام زاده و پارک جنگلی"، "برفک تلویزیون"، "دخترک"، "خیال" و "دعوت" نه تنها سرگرمکنندهاند، بلکه پیامهای عمیق و آموزندهای را نیز به همراه دارند.
در داستانهای یاد شده، شما با شخصیتهای جذاب و دلنشینی آشنا میشوید که هر کدام ماجرای منحصر به فردی دارند که شما را همراه سفری به دنیای روستایی میکنند که پر از رنگ، صدا و عطر زندگی است.
هدف از نگارش این مجموعه، ایجاد فضایی است که کودکان و نوجوانان بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و از آن لذت ببرند. امیدواریم این داستانها لحظاتی شاد و مفرح برای شما به ارمغان بیاورد و شما را به تفکر و تأمل در مورد ارزشهای انسانی، دوستی و عشق به طبیعت دعوت کند.بیایید با هم به دنیای باصفا و بیریای کودکان سفر کنیم و از زیباییهای آن لذت ببریم.
از صبح تا حالا منتظرم و چشمم به دره. هرکی میاد فکر میکنم خودشه! آخه گفته امشب با هم میریم و میآریمش. من هم از اون لحظه تا الان ثانیهشماری میکنم. تو تکاتاق کوچیک خونهمون، که هم آشپزخونهست و هم اتاقخواب و هم نشیمن و پذیرایی، با یه کارتن تخممرغ که خودم واسه خواهرهام درست کردم و کلی عکس کتابهای ابتدایی و راهنمایی و تمام کتابکهنههای مدرسه، که با نخوسوزن به هم دوختم،براش دنبال جا میگردم. آبجیها هم از صبح کلافه شدن.
خودمو جلوی مدرسهشون میرسونم. به در خیره شدم، آخه میترسم بیاد و من نباشم. اون هم خسته و کوفته بگه نای راهرفتن ندارم، بذاریم یهوقت دیگه میریم. یا اینکه بیفته یه روز دیگه، بعدش بگه الان راهدستمون نیست، بذار بعد با هم میریم میگیریم. کمکم داره غروب و هوا تاریک میشه. یهکم هوا سرد شده و سوزی از لای در آهنی تکاتاق خونهمون واسه خودش چرخ می زنه. از دور صدای گوسفندها میاد.
اشک شوق تو چشم همهمون جمع شده. سر از پا نمیشناسیم. همه با هم جلو در حیاط گلیمون، با دمپایی لنگهبهلنگه جمع شدیم، چندتا از گوسفندها خودشونو میرسونن خونه. اون هم کمکم از کنار دیوار همسایه پیداش میشه. مثل همیشه خسته وآروم، با لبخندی گرم چشمش که به ما میافته، لبش به خنده وامیشه. گل از گل ما هم میشکفه.