کتاب شبهای روشن نوشته فئودور داستایوفسکی و ترجمه پرویز همتیان بروجنی میباشد و انتشارات امیرکبیر آن را به چاپ رسانده است.
داستان کتاب شبهای روشن، دربارهی زندگی و احساسات پسر جوان تنهایی است که در شهر سنپترزبورگ برای خود میچرخد. او درد دلها و دلتنگیهایش را با خیابانها و در و دیوارهای شهر قسمت میکند. بعد ناگهان به طور اتفاقی به دختری برمیخورد که در انتظار معشوقش است. دختر هیچ متوجه حضور پسر در کنارش نمیشود و پسر هم از آنجا میرود. اما زمانی که میبیند دختر فریاد میکشد و به کمک احتیاج دارد، به آن سمت برمیگردد و دختر را از دست مرد مستی که آنجاست، نجات میدهد. آشنایی این دو نفر با یکدیگر مانند نوری است که به زندگی پسر تابیده شده است و آنها داستانشان را برای همدیگر تعریف میکنند.
دیشب بسیار شادمان بودم، یک شادی غیر قابل توصیف؛ زیرا برای اولین بار در زندگیات، محبوب سرکش من، تو همان کاری را کردی که از تو خواسته بودم. ساعت هشت شب بود که از خواب برخاستم. عزیزم، همان طور که میدانی دوست دارم بعد از کار خواب کوتاهی بکنم. شمعی آوردم.
کاغذهای خود را پهن کردم و تازه در حال تراشیدن قلم خود بودم که به طور اتفاقی به بالا نگریستم، ناگهان قلبم به شدت به تپش افتاد! زیرا تو میدانستی که من چه میخواهم و قلب دردمند من آرزومند چیست.