کتاب خسی در میقات سفرنامه حج جلال آل احمد نویسندهٔ ایرانی است که در سال ۱۳۴۳ و در حالی که ۴۱ ساله بود،، این سفرنامه را نوشت. از ویژگیهای بارز این کتاب توجه زیاد نویسنده به جزئیات و متن روان و دلنشین آن است. وی در این کتاب نه فقط از جنبهٔ زیارتی، بلکه از زوایای مختلف به سفر حج نگاه کرده و مسائل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاحتی و … را مورد توجه و تحلیل قرار داده است.
جلال در این کتاب، درواقع گزارش لحظهبهلحظهای از این سفر داده و در حین نوشتن این سفرنامه گاهی نیز به ناهنجاریهای مدرنیسم که حتی دامن معنویات را آلوده کرده، اعتراض میکند و بر مردمی که بیهیچ نگرشی و عوامانه به این سفر میآیند و خود را در این سفر به زرق و برق دنیای مادیات مشغول میکنند، میشورد و بر جهل و نادانی و عبادتهای کورکورانهشان خرده میگیرد. سفرنامه از فرودگاه جده آغاز میشود، محل آشنایی اولیهی مسافرها با یکدیگر. مسافرهایی که از روستاییها تا نخبههایی مثل جلال، همه به یک رنگ در آمدهاند. دردسرها و سختیها و کمبود امکانات در سفر، برای همه یکسان است...
امروز عصر با سهتا جوان محصل آشنا شدم. در یک بستنیفروشی توی خیابان «شارعالعینیه»؛ مقابل «بابالسلام». کلاس سوم و چهارم دبیرستان. از اهالی «عرعر». «فی حدودالشمالی مملکه عربیهالسعودیه.» آنجایی که لولههای نفت عراق بهسمت سوریه و لبنان ازش میگذرد. مدرسهشان تنها مدرسه متوسطه شهری دوازدههزارنفری؛ که سال دومش را بستهاند و آوردهاند به مدینه و سومش رفته به «دمّام» (20کیلومتری جنوب ظهران). چون معلمهای مصری رفتهاند و جاشان را حتی سوریاییها و لبنانیهای تازهرسیده نتوانستهاند پر کنند. در حج امسال گویا از مصریها خبری نیست. میگفتند حتی پوشش کعبه را هم امسال از مصر نپذیرفتهایم و خودمان ساختهایم و چه خوشحال؛ اما نمیدانستند که اختلاف مصر و سعودی سر قضیه یمن است. جوانها داشتند بستنیشان را میخوردند ــ و من هم ــ و یک سید ایرانی با عمامه شلوول، داشت تبلیغ میکرد مریدانش را که پول بدهند برای ساختمان مسجد «بهار». نمیدانم در کدام شهر. اما لهجهها اصفهانی بود و بحث به شوخی و چانه بازاری رسیده بود و جوانهای سعودی هی به شوخی و جدی بهشان هی میزدند که غروب است و الصلاه دردادهاند و چرا نمیروید و الخ...