کدام قضاوت اشتباه است؟ قضاوت ناعادلانه چیست؟ کتاب قضاوت داستان جذابی با تم قدیمی است که ماجرای ماهیگیران طوفان زده را روایت می کند.
کشتی حسابی دیگر از ساحل فاصله گرفته بود؛ اوضاع آرام به نظر میرسید و کارها مثل همیشه خوب پیش میرفت؛ جرون و بادبانچی در موتورخانه مشغول حرف زدن بودند که ناگهان کشتی تکان خورد؛ آن دو ماجرا را جدی نگرفتند و به آن تکان ناگهانی توجهی نکردند و به کار خود ادامه دادند، اما هنوز دقایقی نگذشته دوباره آن تکان، شدیدتر از قبل تکرار شد! بادبانچی که مسئول روی عرشه بود، به جرون نگاه کرد و گفت: میرم بالا ببینم چه خبر شده، شاید اتفاقی افتاده. بادبانچی به روی عرشه رفت، بادی شدید میوزید و آسمان با جمع کردن تمام ابرهایش بر روی کشتی، خبر از طوفانی شدید میداد؛ بادبانچی که میدانست طوفان در راه است، از نردبان عرشه بالا رفت و بادبانها را در جهت باد باز کرد؛ درست در همان لحظه باران تندی شروع به باریدن کرد؛ بادبانچی که نگران شده بود به سمت اتاق ناخدا حردان دوید.