کتاب پناهگاه اثر الهام عبدی توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است. این کتاب در ۱۳ فصل نوشته شده است. راوی فصل یک را با یادی از روزهای نوجوانی خودش شروع میکند.
او میگوید در دوران نوجوانی کتابی خوانده که در آن جملههایی نوشته شده بود که او در آن زمان، بهدلیل بیتجربگی و جاهلیت سنی، متوجه معنای آنها نشده، اما در سالهای بعد همان جملات درس بزرگی به او داد. راوی در کتاب پناهگاه ماجرای همین جملات را تعریف میکند.
«مهمان ناخوانده»، «مروارید وجود»، «زیارت عشق» و «دوستت دارم» عنوان برخی از فصلهای کتاب پناهگاه هستند.
عصر روز جمعه جمعمون جمع بود، دورهم کنار پدربزرگ نشسته بودیم بابا هندونه قاچ می کرد، بابابزرگ هم سرش تو کتاب بود و نهج البلاغه می خوند، ارادت خاصی به آقا داشت تا جایی که اسم تنها نوه ی پسریش رو هم نام حضرت گذاشته بود، منم سرم به گوشی بود و مشغول چت با دوستان چیپم بودم! حرف از ازدواج افتاد، مامان رو به داداش گفت: علی این همسایه پایینیمون که چند وقته اومدن اینجا یه دختر داره پنجه ی آفتاب، خیلی خوشگل و ماهه می گم یه شب بریم ...
علی اومد تو حرفش: همین طور ندیده و نشناخته! بابابزرگ به زبون کردی قربون صدقه اش رفت: قزات له گیانم هناسکم یعنی درد و بلات به جونم نفسم تا وقتی من هستم زن بگیر بذار دومادیت رو ببینم، علی حرف همیشگیش رو تکرار کرد: آخه بابابزرگ هنوز نیمه گمشدم رو پیدا نکردم!
خندیدم: نیمه گمشدت اگه دایناسورم بود الآن پیداشده بود! اخمی کرد و گفت: مامان ببین بی ادب به عروس آیندت میگه دایناسور! همین لحظه زنگ خونه به صدا دراومد، خواستم برم که مامان مانع شد و گفت: علی جان پسرم برو درو بازکن.