کتاب بی نام اثر نیما ولی زاده توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
با صدای تلق تولوق قطار از خواب بیدار شدم. تنها چیزی که به یاد دارم این بود که چند ساعت پیش پیشانی خود را به خاطر سردرد شدیدی که داشتم به پنجره ی قطار چسبانده بودم تا شاید کمی درد آن آرام شود.
از پنجره نگاهی به بیرون انداختم. قطار در دره ای تاریک و رعب آور حرکت می کرد و هر از چند گاهی می شد سایه ی درختی را که درون واگن می افتاد تشخیص داد. نگاهی به ساعتم انداختم. فراموش کرده بودم که ساعتم مدت هاست که خراب شده و کار نمی کند.
نظر دیگران //= $contentName ?>
در شب شیراز موهایت مرا در خواب کن تا که مست از بوی نارنج تنت بیدار شم تا که در فیروزه ی آبی چشمان تو مثل نی...