کتاب کلبک، اثر نیره موسوی؛ به روایت زندگی آتریسا، دختری نازپرورده از خانوادهای ثروتمند، که پدر و مادرش از هم جدا شدهاند میپردازد، دختری که ارتباط خوبی با مادر نداشته و این امر وی را مجبور به سفری کرده که تغییراتی اساسی در زندگی او ایجاد میکند.
اگر به کتابهای عاشقانه علاقهمند هستید؛ کتاب کلبک، گزینهای مناسب و هیجانانگیز برای مطالعه و خلق لحظاتی لذتبخش میباشد.
هنوز مهماندار داشت توضیحات لازم را به مسافران میداد که من روی صندلیام نشستم. داشتم با خودم فکر میکردم: چقدر خسته کننده است که در هر پرواز مهماندار باید حرفهای تکراری بزند. تهران زیر پایم بود، وقتی هواپیما اوج گرفت. هرچه بیشتر اوج میگرفت، تهران کوچکتر میشد. با خودم گفتم: آتریسا، زمان برای تو صبر نمیکند. باید برای به دست آوردن رؤیاهایت اوج بگیری تا مشکلات بزرگ برایت کوچک و کوچکتر بشود.
باید دنبالۀ رؤیاهایم را در استانبول پیدا میکردم. مشکلات من سطح رویی رؤیاهایم را به طرز وحشتناکی پوشانده، باید آن سطح را میشکافتم و به عمق آن میرسیدم؛ به عمق رؤیاها و بلندپروازیهایم. فضای هواپیما پر شده بود از کلمههایی که از دهان آدمها پرواز میکرد.
عجیب بود. به طرز آزاردهندهای دچار یک نوع آرامش غیرعادی شده بودم، هدفون را در گوشم گذاشتم و به کلام زن تپل و خوش صدا گوش کردم: «وقتی میای، صدای پات...» زن مسنی کنار دست من نشسته بود و پسر جوانی کنار او، چشمهایم را بستم و داشتم از این صدای بینظیر لذت میبردم.
بعد به یاد مرضی افتادم و فکر کردم اگر مرضی می توانست از همان پایین هم برایم آب روشنایی بریزد و بعد از تصور اینکه چطور ممکن بود کاسه را به هواپیما بزند، خندهام گرفت، بلند خندیدم، چشمانم را باز کردم، متوجه شدم خانم مسن به طرز عجیبی به من نگاه میکند. اما پسر جوان لبخند میزد.