کتاب باور کن به قلم سعید صادقی داستانی دربارهٔ عشق و تصمیم بر سر ماندن و رفتن است. کتاب باور کن رمان ایرانی با شخصیتهایی است که هر روز اطراف خود میبینیم.
شخصیتهایی چون پزشک، جوانان جویای نام، کسانی که برای رسیدن به دنیای بهتر میخواهند مهاجرت کنند، دخترانی که عاشق میشوند یا کسی دلباختهشان میشود و... .
شخصیتهای این کتاب درگیر اتفاقاتی میشوند که خود فکرش را نمیکردند. باید ببینیم تا چه میزان از پس این اتفاقات ناگوار برمیآیند.
- ببین اون عاشقته. باید اینو بفهمی. نباید این رفتارو باهاش بکنی.
از حرفم یه خنده ای کرد که سردرگمی و گیجی و بی اعتمادی ازش می بارید
- مطمئنی؟
واقعاً نمی فهمیدمش. نمی دونستم سمانه دیگه چیکار باید می کرد بخواد اینو بهش بفهمونه. نگاه بی قرارش وقتی منتظرش بود بیاد و اونو ببینه. اشک ریختناش.
تشویش و بی قراری همه تنش وقتی می دیدش.
- باورش کن دکتر. باورش کن. هیچ وقت هیچیو نمی فهمی همون موقع که باید بفهمی.
با اون نگاه که همیشه می خواست مصمم و بی احساس نشونش بده، اما پر از تردید بود و پر از احساس… سرشو کج کرد سمت پنجره خیره شد به دوردستا.
نمی دونم، خودمم نمی دونم. می دونم اونی که می خوام اون نیست.
سرشو برگردوند یه نگاه بهم کرد. دیگه اون لبخند که بیشتر برای مسخره کردن من بود رو چهرش نبود. فقط تردید بود و نگرانی که حرفام تو وجودش انداخته بود و تو چهرش موج می زد.