کتاب انتظار در شادمانی نوشته زینب ایدری و زهرا دهزی گل تپه میباشدو انتشارات نظری این داستان کوتاه را که حاوی خاطرات جنگ هشتسالهٔ ایران و عراق است، روانهٔ بازار کرده است. کتاب انتظار در شادمانی حاوی یک داستان کوتاه و ایرانی است.
این کتاب بخشی از خاطرات جنگ هشتسالهٔ ایران و عراق را در بر گرفته است. این خاطرهگویی حالت داستانی دارد و این کتاب، تنها فصل نخست را در بر گرفته است. در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود.
در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است.
ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
«دو ماه گذشت...برادرم نامزد شد و امروز قرار است من به خواستگاری بروم به خواستگاری رفتیم و مراسم خواستگاری را به قول پدر انجام دادیم و من با دختر همسایه صحبت کردیم و بعد از یک ساعت صحبت مفصل ما به تفاهم رسیدیم که فقط دختر همسایه مادر مهلت خواستند که اول دخترشان را انگشتر نشان بدهیم تا موقعی که من بتوانم جشن عقد و عروسی را با هم بگیرم. آخر برادرم میخواست عروسی بگیرد که به خاطر من صبر کرد که با هم بگیریم دو ماهی که از آن روز میگذرد که من و دخترک همسایه که نام اش زهرا است صیغه کردهایم تا من بتوانم با برادرم عروسی بگیرم.
سال هزار و سیصد و هفتاد من و برادرم با دو دختر همسایه ازدواج کردیم و از آن روزها پنج سال میگذرد، راستی این را هم بگویم بالاخره برای عمو اکبر ازدواج کرده در عروسی ما مادر یک خانمی که همسنوسال عمو اکبر بود انتخاب کرد ایشان که همان زنعموی جدیدم میشود یک سال با عمو صحبت کردند و به تفاهم رسیدند چون عمو اکبر قبلاً زن و بچه داشت و این خانم که نام اش هم سمیه بود و من همیشه او را زنعمو سمیه صدا میکنم که همسر قبلی این خانم در تصادف فوت شده بود با هم ازدواج کردند و البته بعد از ازدواج من و برادرم که یک سال و شش ماه گذشت آنها هم به خانه خود یک کوچه از کوچه خودمان همان خانه قدیمی که بود بالاتر خانه خریدند و ازدواج کردند.
من هم صاحب دو فرزند دوقلو یکی دختر و یکی پسر شدم و برادرم امیر صاحب یک دختر و دو پسر دوقلو شد که آنکه الآن آنها یک سال و سه ماهشان است و برادرم دوباره بچهدار شده است و خانمم با زنبرادرم دکتر رفتند که فهمیدند یک دختر خوشگل و زیبا است.»