کتاب بغضی که ترکید، اثر محمد خانزاده؛ داستان جذاب و خواندنی از عشق و خیانت است که به روایت داستان جوانی به نام محمد میپردازد که دل در گروی عشق دختری به نام ساغر میدهد وه متوجه میشود قرار است با دوست صمیمیاش به نام نیما ازدواج کند.
محمد بعد از اینکه متوجه خیانت ساغر میشود طی یک حادثهی رانندگی به کما میرود و بعد از دو سال معجزهای رخ میدهد و از خواب دوساله بیدار میشود که این آغازی دوباره برای وی میباشد که با واقعیتها روبهرو شود.
یکشنبه عصر بود. برای دیدنش لحظهشماری میکردم. آخه چند روزی بود که میانمان شکرآب شده بود و کلی دلتنگش بودم. از ناراحتی زیاد هر شب کارم شده بود که کل خیابانهای تهران را متر میکردم و سیگار پشت سیگار روشن میکردم. گاهی وقتها هم که دیگر دلتنگی خیلی رویم اثر میگذاشت و حتی با سیگار هم آرام نمیشدم میرفتم سر کوچهشان و با چشمهایی پر از اشک و گلویی پر از بغض به در خانهشان و پنجره اتاقش خیره میشدم تا بلکه بادی به پرده توی اتاق خوابش بخورد و حتی برای یک ثانیه هم شده بتوانم ببینمش.
هنوز صدای «دوست دارم» گفتنهایش را نمیتوانم از ذهنم بیرون ببرم. آخر آن قدر قشنگ میگفت که هر کسی میشنید باورش میشد که دوستم دارد. خاطرههایی که با هم گذراندیم و حس و حالی که با هم تجربه کردیم، آن جاهایی که با هم رفتیم و خندههای از ته دلی که پیشش تجربه میکردم، اتفاقاتی نبودند که بخواهم به همین راحتی خط قرمز دورش بکشم و همه را به دست فراموشی بسپارم. توی فکر و خیال خودم غرق شده بودم و سیگار روی لبم بود که متوجه ماشینی شدم که جلوی خانهشان روی ترمز زد.