امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
24,500
نظر شما چیست؟

بی‏ شک اگر لحظات پر‏معنا و پر‏ماجرای هر یک از این شهادت‏ ها و حماسه ‏ها ثبت شود، غنی ‏ترین میراث معنوی برای تاریخ به ‏جا می ‏ماند.

(مقام معظم رهبری)

معرفی کتاب بال های یک پرواز

خانم ذاکری کتابش را اینگونه معرفی می کند.

فرصت‏ ها، مثال ابرهای زود‏گذرند... آن‏ها را غنیمت شمارید...

این سخن بزرگ‏مردی چون علی علیه ‏السلام است که لحظه‏ ای از خدا و خدمت به خلق خدا، غافل نشد.

مسئولین ایران اسلامی؛ علوی خدمت کنید، فاطمی زندگی کنید، حسنی ملاحظات اخلاقی را رعایت کنید و حسینی برای حفظ ایران عزیز بجنگید...

درد مردم را دریابید، قبل از آن‏که درد شما را دریابد و در چنبره‏ ی غفلت و شهرت، اعتبار خود را چون مشتی برف در سراب صحرای دنیا ببازید...

کشورم‏، در گذر زمان شاهد دلاوری ‏ها و مردانگی‏ های مردم غیور و فهیم خویش بوده است. در این گذرگاه، نا‏مردی ‏هایی نیز از میان اتفاقات و ارتفاعات و سیاهچاله ‏ها رخ نشان داده است.

سال‏ های پس از انقلاب، گاهی مسئولانی از بی ‏مسئولیتی در سیاهچاله‌ی تاریخ سقوط کردند و دنیا، دل از آن‏ها ربوده است.

متن پیش رو، تنها چهل ‏و‏ هشت ساعت از خاطرات و یادهای یک جانباز است.

امیدوارم با خواندن این کتاب، محترمانی که بر مسندی تکیه زده ‏اند، به یاد بیاورند که امنیت و احترام موجودشان به‏ سبب وجود پر برکت هزاران شهید و جانبازی است که خود را هیچ انگاشتند تا همه در آرامش باشند.

و در آخر، خواندن این کتاب را جهت بازیابی روحی و اخلاقی به ایشان پیشنهاد می‏‌کنم.

گزیده کتاب بال های یک پرواز

جنازه‌ی شهدا را به معراج شهدا، در خیابان بهشت انتقال می‌دادند... مسلماً تو را هم به آنجا منتقل میکردند. خدا میداند تا عصر چه بر ما گذشت. سروصدای جمعیت، رفت وآمدها، شیون و زاری مادر و خواهرها، مرا کشت... می‌خواستم شب به مسجد بروم تا شاید آنجا بتوانم آرام شوم... آنقدر سرم درد میکرد که به محض برداشتن انگشتهایم از روی شقیقه‌هایم، درد، در مسیری بی‌پایان مغزم را طی می‌کرد و درآن می‌پیچید و امانم را می‌برید... نمازم را در خانه خواندم... یادم نمی‌آید چیزی خورده باشم... هرچند، چیزی هم نمیتوانستم بخورم یا بنوشم... حتی یک لیوان آب...

مادر اما، از غذا نخوردن و آب ننوشیدن من غصه داشت... بالاخره لیوان آبی برداشتم. بسم ا... گفتم و جرعه‌ای نوشیدم... یاد لبهای خشک تو افتادم. لحظه‌ی شهادتت را تصور کردم. نمیدانم تشنه بودی یا نه ولی این را خوب می‌دانم که وقتی تیر به قلبت خورد، حتماً خیلی تشنه شدی. ای کاش بودم و قمقمه‌ی آب خنکی را روی لبهایت می‌ریختم و تو، جرعه‌ای از آن را مینوشیدی...

الآن فقط با یاد کربلا آرام می‌گیرم...

صفحات کتاب :
101
کنگره :
‏‫‬‮‭DSR1629
دیویی :
‏‫‬‮‭955/0843092
کتابشناسی ملی :
7380576
شابک :
9786226251204
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه بال های یک پرواز