کتاب قصه های آقا بزرگ به قلم محمدجواد شیخ الاسلامی، مشتمل بر پنج داستان به نام های چارزبر، گردان رعد، علی بابا و سکه های طلا، ارثیه پدری، قصه های کوتاه آقابزرگ می باشد که با موضوعات مختلف و جهت گروه سنی نوجوانان و همچنین بزرگ سالان به نگارش درآمده است.
داستان های روان و با بیانی ساده و گاها طنز که برای خواننده ملموس است و لحظات خوشی را برای او رقم می زند.
در روزگاران قدیم در شهر اصفهان بازرگانی به نام خواجه رشید زندگی می کرد.
خواجه رشید مردی خداپرست و نیکوکار بود که تمام واجبات و مستحبات را به جا میآورد و به مستمندان و نیازمندان کمک فراوان می کرد و در یک کلام یک مسلمان واقعی بود.
در میان اموال و ثروت فراوان خواجه رشید گلدانی بسیار گران بها و عتیقه بود که خواجه رشید علاقه بسیاری به آن داشت و جانش به جان گلدان بسته بود.
این گلدان عتیقه بسیار زیبا بود و آن قدر گران بها بود که هیچ کس نمی توانست رویش قیمتی بگذارد. این بود تا اینکه خواجه تصمیم گرفت به سفر حج برود.
خواجه گلدان را در داخل صندوقچه ای گذاشت و صندوقچه را در جای امنی در داخل منزلش نهاد. هنگام حرکت، خواجه کلی سفارش به زن و بچه هایش کرد که مواظب گلدان باشند.
خواجه گفت: مبادا در نبود من، خانه را ترک کنید و دزد بیاید و گلدان را ببرد. دیگر سفارش نمی کنم جان شما و جان این گلدان، چشم از گلدان برندارید. خواجه به همراه کاروان، اصفهان را به قصد سفر ترک کرد. خواجه در طول مسیر مدام دل نگران گلدانش بود.
در میانه های راه، یک شب خواجه خواب دید که دزدان گلدان را از منزلش دزدیده اند. سر آسیمه از خواب پرید و تا صبح دیگر آرام و قرار نداشت. صبح پولی به یکی از کاروانیان داد و از او خواست به اصفهان برگردد و از وضع گلدان برایش خبر بیاورد.