مجموعه سه جلدی «شهر ماردوشان» نوشته محمدتقی حسنزادهتوکلی است که در انتشارات صاد به چاپ رسیده است.
در کتاب شهر ماردوشان 3 که در شش فصل نوشته شده است، تا آن زمان که قهرمان زنده است، ماجراها اجازه نمیدهند به زندگی عادیاش بازگردد. اینبار او در رویارویی با ماجراهای شگفت پی به رازهایی میبَرد که همهچیز را تغییر میدهد. دستاوردهای پیشین قهرمان و دستاوردهایی که در این ماجراها به قهرمان میرسد، او را در بزرگترین مواجههی زندگیاش یاری خواهد کرد تا بار دیگر نقش نجاتبخش خود را به بهترین شکل ایفا کند.
باد به دامن پرچین شهرناز افتاده است. خنکای آن روی تمام تنش دست میکشد و قلقلکش میدهد. تازه نانهای داغ را از تنور بیرون آورده و بوی آن تمام خانه را پر کرده. ایرج و تورج اینبار زودتر از فریدون بیدار شدهاند و به پوراندخت در دوشیدن مادهگاوهای کوهاندار کمک میکنند. چند روز است منوچهر و گردآفرید کلبهی آنها را ترک کردهاند تا زندگی مشترکشان را در شهر ماردوشان بسازند. فریدون به چشمان شهرناز نگاه میکند. خیس خیسند. کنار پنجره میایستد و همراه شهرناز به قامت پسران جوانشان نگاه میکند.
کجاران شهر زیبایی است شهرناز! بگذار اشکت را نبینند و بروند. بگذار ندانند چقدر دلت پیش آنها جا مانده. شهرناز سرش را از پنجره کنار میکشد تا چهرهی خیسش به چشم فرزندانش نیاید. دست به صورت میبرد و گونههایش را خشک میکند.
این چه قصهای است فریدون؟! فرزندی را به دنیا بیاوری و بزرگ کنی. همه چیزت شود. زندگیات شود. آنگاه رهایش کنی تا خار پایش نباشی؟ فریدون دست روی شانهی شهرناز میگذارد. کیست که این را نداند شهرناز؟! عمرت را به آنها بخشیدی. بگذار یک بار دیگر بخششت را ببینند. بگذار جهان را با چشمان خودشان نیز تجربه کنند.