کتاب داغ دلربا نوشته میثم امیری توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است. این کتاب به تشییع پیکر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در دی ماه 98 در شهرهای مختلف کشور میپردازد و مخاطب را با خود در این سفرها همراه میکند.
کتاب داغ دلربا برگزیده چهاردهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد در بخش مستندنگاری می باشد. «داغ دلربا» خلاف آمد عادت است، یعنی لزوما آن چیزی که مخاطب پیشبینی میکند، نیست و همه آن اتفاقاتی که در یک هفته تلخ بعد از سیزدهم دیماه ۹۸ در کشور اتفاق افتاد، یعنی هم ماجرای تشییع پیکر حاج قاسم، هم ماجرای کرمان و هم هواپیمای اوکراینی با هم تلفیق و در کتاب داغ دلرباگنجانده شده است.
میثم امیری تلاش کرده تا با قلمی داستانی روایتی جذاب از یکی از بزرگترین حرکتهای مردمی تاریخ ایران ارائه دهد. سردار، پنج روز از اهواز تا کرمان، روی دست ایرانیان بود؛ دست های گرم و پینه بسته؛ دست های ظریف و ورزیده؛ دست های پرچروک و کودکانه.
این دست ها – دست های همه ملت ایران – حلقه و پروانه شد. سردار در کانون این حلقه بود. حلقه مهر دید و مهر ریخت؛ غم دید و گریه کرد؛ شعر خواند و دندان سایید؛ لبخند زد و حماسه سرود؛ داغ دید … و داغ دید.
بر راوی بدیهی بود که در گوشه ای از این داغ نامه ملی حاضر باشد؛ از کنجی به جاذبه غریب سردار و ملت ایران کشیده شود. داغ دلربا، از آن لحظه ها فراهم آمده است.
بعضی وقت ها که سوار طیّاره می شوم، به یاد دلربا می افتم؛ بس که عشق پریدن بود. سال اول دانشگاه، هم اتاق بودیم. روز اول، اعصابش خرد بود. توی آزمون خلبانی دانشگاه ستاری ردش کرده بودند. دلربا، مرده ی آسمان بود. گفته بودند کمرش انحنا دارد و ردش کرده بودند. برادرش جراح بود؛ به دلربا گفته بود کمرش هیچ عیبی ندارد. داغش بر دلربا مانده بود. صدای زنگ موبایلش، موسیقی سریال سیمرغ بود.
عشق عباس بابایی بود؛ عشق شهدای هوایی. این اواخر ، مغنیه باز هم شده بود. الآن کجای عالم است، نمی دانم. ده سالی هست که ندیده امش. هر جا باشد، از خبر سردار ناراحت می شود؛ چون از گروه شیرها یکی کم شده است.
اسمش دلربا نبود؛ ما اینطور صدایش می کردیم؛ درست از همان ترم اوّل. هیچ کاری نمی کرد؛ ولی همین که می آمد، چشم ها را می چرخاند سمت خودش. مثل اَبَرآهنربا، همه ی آهنرباهای کوچک را مدهوش خودش می کرد؛ مثل عصای موسی که عصاهای کوچک تر را می بلعید. تجزیه اش عادی بود؛ نه قدی، نه چشمی، نه مویی، نه چهره ای؛ امّا ترکیبش محشر بود.