کتاب فرزند خوانده نوشته مسلم ناصری داستانی از وضعیت عربستان قبل از اسلام است. رسوم پر از خرافات، قتل، غارت، برده داری و برده فروشی، ظلم و تعدی به زنان و بردگان. چه کرد یتیم عبدالله با این جامعه کذایی؟
گردن ِ دُعثور مثل پوست افعی صاف و براق، اما رگهرگه بود. عرقی که باغبار بیابان آمیخته شده بود و در شیارهای عمیق سوختۀ آن جاری بود، زیر نور شدید تموز تیره مینمود. پیرمرد که از گرما کلافه شده بود، ناسزایی گفت وبا خشم، مهار شتر را کشید. حیوان که از ناله های سوار زخمیاش ترسیده بود،گردن دراز خود را پیچ وتاب داد و سعی کرد برگردد عقب؛ ولی سرانجام مجبور شد به دنبال صاحب پیرش از شیب تند و سنگلاخیِ دره سرازیر شود.
سایۀ شتر، دره را پر کرده و سایۀ نوجوان که دستانش به گردن شتر با ریسمان مویی بسته شده بود، روی کوه آن سوی دره افتاده بود. دُعثور ضربهای به نوجوان زد تا سروصدا نکند و شتر را نترساند. بعد حیوانِ هراسان را به سمت صخرۀ سرخ برد و از کنار چند چادر گذشت و با دیدن خانههای پراکندهی آنسوی خیمهها،نیشهای کرم خوردۀ سیاهش باز شد و از ذهنش گذشت:«یک شکار بزرگِ دیگر به مقصد رسید.» بعد رو به پسرک کرد و چشمانش درخشید و صدای دورگهاش در صخره پیچید: «به شهر ِ شگفتی ها خوش آمدی!»