کتاب مسیر رستگاری نوشته شبنم غفاری حسینی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. این اثر روایت زندگی رزمنده پرستار از سوسنگرد تا UCF را برای مخاطبان به تصویر می کشد.
همزمان با نامههایی که به دربار مینوشتم، یک نامه هم نوشتم به یونسکو، با این مضمون که مردم روستای زیلی مبتلا به سل هستند و هیچکس به دادشان نمیرسد. آنها نامه را ارجاع داده بودند به دفتر یونسکو در وزارت بهداری ایران و وزرات هم از ترس آبرویش نامۀ تندی نوشته بود به بهداری کل استان خراسان که بروید ببینید این سپاهی چه میگوید. همان روزهایی بود که دستمان توی خاک و گل بود و داشتیم با بچهها مدرسه میساختیم. یادم هست آن روز تا زانو توی گل بودیم و داشتیم خشت درست میکردیم که دیدم یک جیپ آهو و یک جیپ شهباز آمدند توی روستا و چند تا آدم کرواتی و لوکس پیاده شدند. بعد فهمیدم اینها مسئول آموزشوپرورش منطقه، فرماندار تربتجام و رئیس بهداری تربتجاماند.
مسئول آموزشوپرورش آمد جلو و با عصبانیت داد زد: «سپاهی رستگاری کیه؟» با همان سرووضع گلی رفتم جلو و گفتم: «منم.» فرماندار جلو آمد، یقهام را گرفت توی دستش و داد زد: «کی بهت اجازه داده مستقیماً نامهنگاری کنی؟ تو نمیفهمی اول باید به مافوقت نامه بنویسی؟» من همینطور هاجوواج نگاهش میکردم. اصلاً نمیدانستم دربارۀ چی حرف میزند! یقهام را از توی دستش درآوردم و گفتم: «یعنی چه؟! اصلاً معلوم هست چی میگین؟» یکی شان نامه را نشانم داد.
همۀ اهالی دورمان جمع شده بودند. خون توی مغزم میدوید. نگاهم افتاد به یکی از اهالی روستا که مریض بود. یک دُمل چرکی توی گردنش داشت و بوی بدی میداد. آستینش را گرفتم و هلش دادم توی دل فرماندار و داد زدم: «شما دارین حق اینا رو میخورین. من اگه یه خشت خونهمو توی اصفهان بفروشم، همهتونو میخرم و در راه خدا آزاد میکنم. این حرفا رو به من میزنین؟!» مردم همه در سکوت نگاه میکردند. مسئول آموزشوپرورش از عصبانیت سرخ شده بود. دیدند انگار نمیشود با من حرف زد. حالا یا در شأن خودشان نمیدیدند یا فهمیده بودند حرفهای من چشم و گوش اهالی را باز میکند.
فرماندار رفت وسط مردم ایستاد و گفت: «مواظب باشین این سپاهی فریبتون نده. برگههای رأیتون کجاست؟» مردم دویدند برگههایشان را آوردند. دوباره داد زد: «مواظب باشین این سپاهی گولتون نزنه. رأیهاتون رو جمع کنین.» بعد مسئول آموزشوپرورش با غیظ نگاهم کرد و گفت: «تا پس فردا خودتو معرفی میکنی به آموزشوپرورش تربتجام.»