کتاب «آقای سلیمان! میشود من بخوابم؟» نوشته سیدمحمدرضا واحدی توسط انتشارات عهد مانا منتشر شده است.
کتاب «آقای سلیمان! میشود من بخوابم؟»، ماجرای پسر و دختری است که به شدت به هم دل میبندند، اما به دلیل وجود ضلع سومی در این عشق، رابطه آنان دچار افت و خیزهای عجیبی میشوند. در طول این داستان و با وجود این که هر سه ضلع این مثلث همدیگر را دوست دارند، وجود ضلع سوم که به نوعی پیدا و پنهان با مخاطب ارتباط برقرار میکند، قهرمانان داستان را چنان دچار فراز و نشیب میکند که گاهی به شدت به هم نزدیک میشوند و گاهی به شدت از هم دور و گاهی هم از آن ضلع سوم فاصله میگیرند و گاهی در کنارش آرامش مییابند.
بعد از نماز، بلند شد برای ادامۀ کار. به گوشۀ خرابه رفت تا چند آجر بردارد و ببرد که ارتفاع یکی از اجاقها را بالاتر ببرند. خسته نباشیدی به سهراب که روی آجرها نشسته بود و چایی میخورد، گفت و خم شد، چند آجر برداشت و به سرعت رفت. موقع خم شدن چیزی از جیب پیراهنش افتاد و خودش متوجه نشد. سهراب آن را برداشت و همین که نگاهی به آن انداخت، دستش که استکان را به سمت دهانش می رد، بین راه خشک شد و بالاتر نرفت. دستش در هوا مانده بود و مدتی طول کشید تا استکان را زمین گذاشت و دقیقتر نگاه کرد.
سهراب و بقیۀ هیأتیها دیگ های شله زرد را رها کردند و دور او جمع شدند. بعضی ها مراقب بودند که فرار نکند و یکی دو نفر هم بازجوییاش میکردند. پریشان و مضطرب روی یک کندۀ درخت نشسته بود و چیزی نمیگفت.