کتاب شاهد 8 خاطراتی است از انسانی با اخلاص و پرتلاش که تمام 8 سال دفاع مقدس را با گوشت و پوستش درک کرده. دلیرمردی که در عملیات والفجر 8 با ابتکار عمل و هوشمندی، تلفات بسیاری از دشمن گرفته بود. همانکه در خان طومانِ سوریه در دیدگاه شاهد 8، با گراهای دقیقش داعش منحوس را بهآسانی زمینگیر کرد.
تلفات پیدرپی و فراوان دشمن زخمی نبود که مرهم پذیرد. همة آن تلفات را از چشمِ دریچه شاهد 8 میدید. آن زخم چرکین را باید بهنوعی تخلیه مینمود. باید به هر طریقی شده این دیدبان زبده و دلیر شاهد 8 را از دور خارج میکرد...
16 اردیبهشت از راه رسید! موشک «کرنت» شوخیبردار نبود. از این موشک مهیب برای انهدام تانکها و نفربرها استفاده میکردند؛ اما آن روز دیدگاه شاهد 8، هدف چنین موشکی شد. «بهمن قنبری» آن روز همه آتش عشق را به آغوش کشید.
صبح با بوی کلهپاچه بیدار شدم. کنار مسجد تهویۀ طباخی روشن بود و بوی کلهپاچه و ادویههایش را میفرستاد بیرون. از گرسنگی بهشدت ضعف کرده بودم. آنهایی که پول همراهشان بود مشکلی نداشتند. گرسنه و سرد میرفتند داخل طباخی و گرم و سیر میآمدند بیرون. من آن دو-سه تا حبه قندی که داخل جیب داشتم را درآوردم و گذاشتم توی دهانم تا یکییکی در دهانم آب شوند.
کمی که گذشت دوباره سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم. جادهها همچنان یخ زده بودند و رانندهها نمیتوانستند سریع حرکت کنند. آهستهآهسته بالاخره رسیدیم به تهران. تقریباً 24 ساعت در راه بودیم تا برسیم. در ترمینال غرب پیاده شدیم. من از ترمینال غرب 20 تومان (200 ریال) دادم و آمدم به ترمینال شرق. ته جیبم چیزی نمانده بود. آخروقت بود و اتوبوسی هم پیدا نمیشد. فقط یک مینیبوس مانده بود که آنهم صندلیهایش پر شده بود. راننده گفت: «آقا اگر میایستی بیا بالا!»