کتاب برای روز آخر نوشته مریم شیدا می باشد و انتشارات حماسه یاران آن را منتشر کرده است. روایتی از زندگی شهید مدافع حرم حاج ابوذر غواصی. روایت مردی گمکرده راه که به زندان میافتد و بعد رهایی از زندان در تقابل بین راه درست و غلط میجنگد، درصدد جبران گذشته برمیآید و قدم در مسیر خودسازی میگذارد. پاداش بردباری و تحمل رنج این راه، مدال پرافتخار شهادت است.
ابوذر شانه به شانه ام نشسته بود و بوی عطر مردانه اش روحم را نوازش می داد. بوی نم باران از پنجره ی باز اتاق سرک می کشید داخل و دم شلوغی خانه را کم می کرد. پاییز تازه از راه رسیده بود. خودم را در هاله ی چادر سفیدم توی آینه ی دور طلایی داخل سفره عقد می دیدم. دست های عرق کرده ام را در هم فشردم. یاد آن روز بله برون در ذهنم مرور شد.
من ته سالن پذیرایی نشسته بودم و ابوذر اول پذیرایی نشسته بود. آن لحظه هنوز باور نداشتم خوردن قرص جواب بدهد، بعد من و ابوذر جواب آزمایشمان خوب بشود و خودش و مادرش با یک جعبه شیرینی و جواب مثبت بیایند خانه مان. قرص می خوردم، اما ته دلم انگار امیدی مبهم با من سر جنگ داشت؛ انگار لبه تیغی ایستاده بودم که معلوم نبود سرنوشتم را به کدام سو پرتاب می کند.
همه اقوام درجه یک دورتادور خانه ما نشسته بودند و قرار بود مهر بریده شود. پدرم سینه صاف کرد و گفت: «مهریه دخترمون رو سیصدوسیزده تا سکه در نظر می گیریم به نیت سیصدوسیزده یار امام زمان.» عموی ابوذر هم از سمت آن ها قبول کرد؛ بعد در کاغذ نوشته شد: «یک جلد کلام الله مجید، سیصدوسیزده سکه بهار آزادی و سیصدوسیزده شاخه گل نرگس.» کاغذ را من و ابوذر و چند تا از بزرگ ترها امضا کردیم.
حالا که ده روز از مهر سال 1387 گذشته بود، کنار هم نشسته بودیم تا عاقد بیاید و خطبه را بینمان جاری کند. مثل تمام دختر و پسرها، خرید پیش از عقد کردیم.