کتاب گریز از سال صفر، اثر حسین قربانزادهخیاوی؛ داستانی تخیلی میباشد که به روایت جهان آینده در سال هزار و هفتصد پرداخته که انسانها فضا را به تصرف خود درآورده و زمین را به مخروبهای تبدیل که ادامهی حیات در آن امکانپذیر نمیباشد.
معمای تکراری بیجواب!
ناپدید شدن شریف در سنجش زمانی یعنی نودوشش ساعت، اما برای برخی اتفاقها چیزی فراتر از روز و ساعت، زمان را تعریف میکند؛ یکی دلتنگی. دلتنگی با هیچ مقیاس زمانی قابل اندازهگیری نیست. نمیدانم چهار روز دلتنگی برای شریف، درست یعنی چه قدر!
شریف یک هفته به خوابگاه نیامد. از درمانگاه رفت خانه، در را به روی خودش بست و به کسی اجازه نداد وارد اتاقش شود.
شنیدن صدایش از پشت در، نگرانی خانوادهاش را محدود میکرد به خال بزرگ قهوهای روی صورتش؛ یک بیماری پوستی که تازه شایع شده بود. تا اینکه از سوی خانوادهاش خبر رسید که شریف شبانه ناپدید شده است! فردای آن روز لباسهای پاره و کارت شناسایی دیجیتالی شریف را زیر درخت واقعی پارک پیدا کردند و همه چیز برای پلیس و البته برای ما معما شد.
دوماه پیش لحظهی تحویل سال نو، من و یوسف و شریف آنلاین بودیم و مشغول گپ. یوسف روی کاغذ نوشت: «هفده.» برد بیخ گوش چپ. گفتم: «اگر چشمهایت را دو تا صفر فرض کنیم، باید روی کاغذ بنویسی هفتادویک! یا کاغذ را ببری سمت راست!»
شریف خندید. یوسف کاغذ را برد بیخ گوش راست. صورتش را نزدیک کرد و تا جا داشت چشمهایش را دراند. چشمهایش شد عین دو صفر سیاهِ دورسفید.. .