کتاب وقت قصه من را صدا کن نوشته محمدرضا یوسفی و در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. داستان وقت قصه من را صدا کن با خواب سهراب شخصیت اصلی داستان آغاز میشود. سهراب نوجوانی است که بهتازگی پدربزرگش را ازدستداده است، پدربزرگی که بسیار دوستش داشت و روزها و شبهایش را کنار او میگذراند.
پدربزرگ همیشه در اتاقی که کتابخانهاش هم بود برای سهراب قصه میگفت، خاطره تعریف میکرد و آنقدر کتاب میخواند تا خوابش ببرد. حالا بعد از رفتن پدربزرگ، سهراب مدام خواب پدربزرگش را میبیند که به او میگوید: سهراب تو باید بزرگ طایفه شوی! این جمله برای سهراب بسیار عجیب است و دلش میخواهد از پدربزرگ بپرسد که منظورش از این حرف چیست.
ازآنجاکه بابابزرگ را خیلیخیلی دوست داشت و دلش میخواست حتماً به حرفهای او گوش کند، بهزور چشمانش را بست تا خوابش ببرد، میخواست به او که هر بار به خوابش میآمد، میگفت تو باید بزرگ طایفه شوی، یک چیزی بگوید. میخواست از او بپرسد: اصلاً بابابزرگ تو چه جور بزرگ طایفه شدی؟ اما خواب مثل ماهی بود و از چشمهای او لیز خورد و فرار کرد.
در آن تاریکی، لامپ سقف اتاق را دید که تکان میخورد،انگار زمینلرزهای از راه میرسید. از جایش پرید، دوید. کلید را زد و اتاق روشن شد.