کتاب منظومهی فلک زده، اثر سیداحمدرضا امامی و منیره سادات امامی؛ داستانی «علمی تخیلی و انگیزشی» دربارهی کوچ و عزیمت انسان از «سیارهی ونوس به زمین» میباشد. در این راه و کوچ، با فردی روبهرو هستیم که برای حیات و زندگانی خویش هیچ محرکه و انگیزهای ندارد؛ تا اینکه با شنیدن اخباری در رابطه با نظریهی «سفر و زندگی انسان در سیارهی دیگری به نام (زمین)» آن محرکهی لازم در وی شکل میگیرد که او را از یک فرد افسرده و بیفایده، به یک قهرمان تبدیل میکند.
شروع طوفان
صبح از کنار پرده نگاهی به بیرون انداختم. بقدری کف خیابانها به خاطر طوفان، ماسه جمع شده بود که معلوم نبود کجا خیابان و کجا پیادهرو یا جدول کنار خیابان است. آسمانِ قرمز، خیابان پخته از گرما و تابلوهای شکسته از طوفان که با باد مثل پاندول ساعت تکان میخورد. این طوفانها تمامی نداشت. زمانی برای فرار از این گرما به قطب پناه میبردیم و قطب آخر خط بود اما اکنون دست کمی از استوا نداشت. توماس خبر فوری سر صبح را اعلام کرد؛ خبر کشته شدن تعداد زیادی از افراد در ساختمانی که تهویهاش در اثر طوفان مشکل پیدا کرده بود! این خبر، حال درونی ما را در آن لحظات به وخامت شرایط بیرونی رساند. سوفی جعبهی دستمال را کنارش گذاشت تا سیلآسا، برای کشتهشدگان طوفان گریه کند.
مدیسون گفت: "زمانی که مردم در جنگ جهانی میمردند کسی اینقدر متأثر نمیشد، حالا انگار هر انسانی که میمُرد چون جایگزینی نداشت و نسلی از او باقی نمیماند، داشتیم قدم به قدم به آن خاموشی مطلق و تمام شدن همه چیز نزدیک میشدیم..." و چه هولناک بود اندیشیدن به این که تو آن آخرین نفر باشی و بعد از تو همه چیز تمام شود.. .