کتاب کلنا قاسم نوشته میرمحمدابراهیم یزدانی و در انتشارات راه یار به چاپ رسیده است. کتاب کلنا قاسم، خاطرات مردانی هست که در سوگ شهیدی گریه میکنند که برخی از آنها تاکنون او را از نزدیک ندیدهاند. مردی که فرماندهی دلها را در دست داشت.
این کتاب، روایت مظلومیت شیعه و استواری جوانان مقاومت در مقابل ظلموستم حکومتهای مستکبر جهان هست. مردانی در این کتاب برای شما خاطره میگویند که با هدف آزادی جنگیدند و هماکنون در بند زندانهای آلخلیفه هستند؛ اما همچنان استوار و امیدوار به گرفتن انتقام خون فرماندۀ خودشان مقاومت میکنند.
سحر، زمان ملاقات عاشقان با معبود است. سحر آن روز، معنویت و آرامشی عجیب بر زندان حاکم بود. یکی از برادرها هراسان اخباری را که توانسته بود از زندانبانها بشنود، برایمان نقل کرد. خبرها ضدونقیض بود. برخی میگفتند دروغ است و برخی هم آرام آرام اشک میریختند. خبر دردناکی که آرزو میکردیم شایعه باشد، تبدیل به حقیقت تلخی شد که قلبهایمان نمیخواست باورش کند. وقتی خبر برای همه مان تأیید شد، زندان از صدای گریهها پُر شد. هنوز نالههای آن سحر زندانیان برای حاج قاسم مثل ناقوس در گوشم میپیچد. زندانیان جوری گریه میکردند که انگار پدری را از دست دادهاند.
آن سحرگاه بسیار هولناک و به معنای واقعی کلمه، استثنایی بود. آن روزها را با گریه و دعا سپری کردیم و خودمان را این طور دلداری میدادیم که آنها بزرگتر از زندگی مادی بودند و تنها شهادت برازنده شان بود. آن روزها فکر میکردیم سخت ترین لحظات را سپری میکنیم تا روزی که تصویر گریۀ سید القائد [آیت الله خامنهای] را در فراق سردار سلیمانی دیدیم. ای کاش میمُردیم و این اشکهای جگرسوز را نمیدیدیم!