داستان اصلی کتاب زندانبان در مورد سروان ارتش قبل از انقلاب است که به خاطر درگیری با افسری امریکائی مورد غضب مافوقهایش قرار میگیرد و به عنوان زندانبان به دوستاق (غارـ زندانی سری در مکانی ناشناخته) تبعید میشود. کتاب در چهار فصل با عناوین دوستاق ( به معنی زندان) اتانازی. فراموشخانه و زندان متروک نوشته شده است.
در فصل اول کتاب زندانبان با شکیب دوستاق زندانیها و زندانبانها آشنا میشویم فصل دوم شکیب با آشنائی با محیط جدید سعی میکند به دوستاق نظم بدهد.در فصل سوم زندانی جدید از راه می رسد و در فصل چهارم شاهد ماجراهای هیجان انگیزی خواهید بود. زندانبان داستان فراموش شدگانی است که به مرگ خودشان راضی شدهاند. هر محکوم و زندانبانی که پایش به دوستاق میرسد فراموش میشود و محکوم به فراموش کردن است.
شکیب دوستان زیادی نداشت، ازدواج نکرده بود و دور از خانواده اش زندگی می کرد، ولی برای ترک پایگاه با این همه عجله کمی به اعصابش فشار آمد، آن هم بعد از گفتگوی ده دقیقهای که سر میز غذا با سرهنگ داشت با آن سینۀ مرغ نیم پز، سیبزمینیهای آب پزشدۀ سفت به همراه برنج ترشیده، و زیر بار سنگینیِ پاکت حکم انتصاب جدیدش.
سرهنگ اجازه نمیداد حکم را بخواند و نمیدانست کجا قرار است برود، چرا این همه عجله در کار است، چرا تا این حد سرّی است که در تمام طول راه باید چشمانش بسته باشد و کف هلیکوپتر دراز کشیده باشد...