مجموعه کتاب «پیامبر مهربانیها» یک مجموعه سه جلدی (پسری از کلب، مردی از ربذه و شاهزادهای از ایران) نوشته مصطفی خرامان است که با تصویرگری محمدعلی عدیلی از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. نویسنده در این مجموعه بهصورت تیتروار حوادث مهم زندگی پیامبر را در قالب داستان روایت کرده است. این مجموعه، زندگی پیامبر را به سه برهه تقسیم کرده و سادهنگاری تاریخ را انجام داده است. حتی رسمهای اعراب که شاید برای مخاطب امروز جالب نباشد، بهخوبی توضیح داده و بعد از هر واژهای که سختتر بوده مانند قبیله، سران و... توضیح کوتاهی آورده است. این توضیحات میتواند برای نوجوان جذاب باشد و او را با تاریخ صدر اسلام آشنا کند. مجموعه «پیامبر مهربانیها» یک تاریخ فشرده را روایت میکند و این امتیاز کتاب است.
کتاب پسری از کلب زندگی زید بن حارثه (پسرخواندهٔ پیامبر اسلام) است. زید در خاندان بنیکلب به دنیا آمد. هنگامی که پسر نوجوانی بود، مادرش را برای دیدار از خانوادهاش همراهی کرد. در همان ایام این قبیله مورد هجوم دشمن قرار گرفت و زید اسیر شد. حدود ۸ سال داشت که حکیم بن حزام او را در بازاری از نواحی مکه برای خدیجه خرید. خدیجه پس از ازدواج، او را به رسول خدا هدیه کرد. حضرت محمد(ص) زید را آزاد کرد و سپس وی را در خانه خود نگه داشت. چند سال بعد اعضای قبیله زید برای زیارت به مکه آمدند. آنها زید را شناختند. او از آنها خواست تا پیامی را به خانوادهاش برسانند. پس از دریافت پیام پدر و عمویش عازم مکه شدند. محمد را در کعبه یافتند و به او گفتند اگر زید را به آنها بازگرداند، به او هرگونه هدیهای را بخواهد میدهند. محمد پاسخ داد که زید باید خود سرنوشتش را انتخاب کند، اما اگر او ترجیح داد به خانواده اش بازگردد، او را بدون فدیه آزاد میکنم. آنها زید را صدا زدند. او پدر و عمویش را شناخت، اما به آنها گفت که نمیخواهد محمد را ترک کند. او گفت «من چیزی در این مرد دیدهام و کسی را بر او ترجیح نمیدهم» در این هنگام محمد زید را به پلکان کعبه برد و به جمعیت اعلام کرد: شاهد باشید که زید پسر من میشود با حق ارث متقابل. پدر و عموی زید با دیدن آن صحنه راضی شدند و بدون او به خانه بازگشتند. زید تنها صحابه محمد است که نامش در قرآن ذکر گشتهاست. (فَلَمَّا قَضَی زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا / سوره احزاب: آیه ۳۷) زید در سال ۶۲۹ میلادی در جنگ موته کشته شد. آرامگاه وی در کشور اردن قرار دارد.
در بستر رودخانهای خشک و بیانتها پیش میرفتند. زید سعی میکرد نشانههایی از راه را به خاطر بسپارد. درختی خشک که فقط چوبی سر به فلک کشیده بود. دیوار خرابهای که شکل شتر نشستهای را به ذهن میآورد، اما این نشانیها فایدهای نداشت، چون خیلی زود آنها به کاروانسرایی رسیدند که دو روز آنجا زندانی شدند. وقتی رسیدند، عتبه تقریباً بیهوش بود. اهالی کاروانسرا که او را میشناختند، کمک کردند تا از اسب پایین بیاید. فقط توانست بگوید: «بردههایم برد....»