کتاب مرا به خاطر بسپار داستان عاشقانه زندگی زوجی جوان است که در طوفان زندگی تلاش می کنند کانون زندگیشان را حفظ کنند. این اثر نوشته رویا حسن زاده استلخی ست و توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
مریم در تمام روزهایی که در بهزیستی زندگی می کرد سعی داشت خاطرات تلخ زندگی اش را فراموش کند، اما مشکل این بود که او نمی دانست برای تسکین دردهایش باید به چه کسی پناه ببرد و با چه کسی درد دل کند به همین خاطر شبها به جای خواب به حیاط کوچک بهزیستی میرفت و گوشهای مینشست، با خدا صحبت میکرد اشک میریخت، ستارهها را مینگریست و برای مادر و پدرش دعا میکرد. این کار را تقریباً هر روز تکرار میکرد بدون اینکه دل زده شود. تسکین دهنده تنهاییهایش فقط همین کار بود البته گاهی هم به نقاشیهایش پناه میبرد.
غروب هفتم دی بود مریم در کنار قطار ایستاده بود و با حس و حال غریبی به چشمان عارف نگاه میکرد در حالی که اشک به آرامی گونههایش را میشست. صدای بوق قطار رشته افکار مریم را پاره کرد و مریم بیاختیار دستان سرد عارف را با دستانش گرفت و فشرد،عارف سرش را پایین انداخت و با صدای غمگین گفت: خداحافظ... مریم که از شدت سرمای زمستان میلرزید دستان عارف را رها کرد و اشک هایش را پاک نمود سپس با صدای لرزان گفت: مواظب خودت باش. عارف سرش را بالا کرد و برای آخرین بار به صورت سپید مریم که از شدت سرما سرخ شده بود نگریست و داخل قطار شد عارف از پشت شیشه برای مریم دست تکان میداد اما مریم سر جایش خشک شده بود و به صورت عارف می نگریست مدتی گذشت دیگر تکان دست نبود و فقط دو خط موازی دیده می شد و صدای گنگ ترن به گوش میرسید.