کتاب تیمسار دگمه نوشتۀ عزتالله الوندی است و انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است.
دانا قهرمان رمان تیمسار دگمه نوجوانی پانزدهساله است که اتیسم نعمت متفاوتبودن را به او بخشیده است و از قابلیتهایی بینظیر و خارقالعاده برخوردار است. چند دوست قدیمی خاطرات دوران سربازی خود را مرور میکنند و از پسربچهای به نام دانا یاد میکنند که در ابتدا در نظرشان کمی عجیب و حتی دوست نداشتنی میآمد، اما به مرور زمان با او آشنا میشوند و با شناخت بهتر از او میتوانند ارتباط ویژهای با او برقرار کنند...
اگر من جای دانا بودم آن مسیر پرپیچ و خم را انتخاب نمیکردم. سرم را چون کیک زیر برف فرو میبردم و مثل بچهی آدم پی زندگیام را میگرفتم، اما دانا آمد تا هم زندگی مرا خراب کند، هم زندگی خودش را؛ هم آرامش مرا به هم بریزد، هم آرامش خودش را.
مرا توی گرداب انداخت، یک گرداب هولآور که مرگ کمترین پاداشش بود. من داشتم زندگی میکردم، خیر سرم رفته بودم سربازی تا به عشقم برسم، به مینا؛ اما دانا آمد و همه چیز را خراب کرد. سرم را از زیر برف بیرون آوردم و به پیرامونم نگاه کردم، هیچ نبود جز یک سفیدی بیکرانه، شاید این تصویر مرگ بود، مرگی تلخ یا شاید زندگی بود؛ یک زندگی شیرین. درست در همان لحظه بود که توانستم از چشم دانا به جهان نگاه کنم، جهانی که با جهان من متفاوت بود. خیلی متفاوت....