کتاب شاهزاده خانومی در مترو نوشته محدثه گودرزنیا است که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. داستان کتاب حاضر ماجرای دختری به نام هانیه را بازگو میکند که در فراق پدر و در ارتباط با مادرش با چالشهای جدی روبهرو است، اما ارتباط او با مادربزرگش دوستانهتر است.
طی ماجراهایی، مادربزرگ داستانِ شاهزادهای را برای او تعریف میکند و هانیه میتواند شاهزاده خانمی را که مادربزرگ برای او ترسیم کرده بود، در مترو ملاقات کند و اینگونه زندگیاش در مسیر جدیدی قرار میگیرد...
دایی اسد با دهان پر گفت: «با این خرج و مخارج گرون شب هفت و چهلم رو یکی کنیم.» هیچکس جوابش را نداد، نمیدانستم دوستش داشتم یا ازش بدم میآید؟ فکر میکنم همه همین حس را دربارهاش داشتند. وقتی بین من و پرستو فرق نمیگذاشت و هر چیزی برای او میخرید، برای من هم میخرید، دوستش داشتم ؛اما وقتی به در و دیوار خانهی عزیز نگاه میکرد و میگفت بکوبیمش، یه ساختمان هشت واحدی ازش در بیاریم، ازش بدم میآمد.
با این که هیچکس جوابش را نمیداد، تندتند عدس پلو میخورد و حرف میزد. دانه های برنج و عدس از دهانش بیرون میپریدند و میریختند توی سروصورت دایی مرتضی. وقتی دید هیچکس جوابش را نمیدهد، به قول مامان خودش برید و دوخت و کرد تن بقیه. نه مراسم هفتم، نه چهلم. توی اعلامیه مینوشتند هزینه صرف امور خیریه میشود و فقط میرفتند سر مزار آقاجان فاتحه میخواندند و بر میگشتند...
عزیز چیزی نگفت اما به دایی محسن نگاه کرد که سرش پایین بود و حواسش به او نبود. بلند شد و رفت روی تشکچه اش نشست و چای دم کرد.