کتاب راز باغ متروک نوشته محمود برآبادی است که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
داستان رمان راز باغ متروک در یک روستا اتفاق میافتد، معلمی برای پیدا کردن نشانی از پدربزرگاش به روستای حکیم آباد میرود، او به دانشآموزانش تکلیفی میدهد که درباره نام روستا و وجه تسمیه آن تحقیق کنند.
۳ دانشآموز به نامهای صادق و ابراهیم و حبیب برای تحقیق خود نزد بابامراد که پیرترین فرد روستاست، میروند تا از او در این زمینه اطلاعات بگیرند. بابامراد آنها را به باغ متروکهای در روستا راهنمایی میکند تا صدوقچهای قدیمی را پیدا کرده و راز درون آن را آشکار کنند...
سیداعتبار لحظهای بعد با سینی چای برگشت و کنار آقای نامور نشست.
-عکس را بده یکبار دیگر ببینم .
نامور عکس را به او نشان داد و گفت: «این پدربزرگمه، این هم منم. عکس مال ۲۵ سال پیش است. آن موقع من پنج سالم بود.»
-چهطور این همه سال از او بی خبر بودی؟
-قصه اش دراز است، سرت را درد نیاورم، با پدرم اختلاف داشت. من کوچک بودم، دلیلش را نمیدانم. پدرم میگفت پدربزرگ دوست نداشت در شهر زندگی کند. عاشق طبیعت بود، عاقبت هم وقتی زنش مرد، شهر را ول کرد و رفت. معلوم نبود کجا رفته، من چندسالی نبودم ،رفته بودم شهرستان دنبال کار. وقتی باخبر شدم که پدرم مریض شده بود. خودم را رساندم. روزهای آخر عمرش بود. قبل از مرگ سفارش کرد که بروم و پدربزرگ را پیدا کنم.
-خوب چرا اینجا دنبالش میگردی؟
شنیدهام چندسالی توی گلتپه زندگی میکرده. مجاور امامزاده اعتبار بوده و با پدر خدابیامرزت رفیق بوده، نمیدانم زنده است، مرده است. کجاست؟ گمان میکردم اینجا پیدایش میکنم.