امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
20,000
خرید
40,000
15%
34,000
نظر شما چیست؟

کتاب روایت ناتمام، به زندگی شهید منصور ستاری، فرمانده فقید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران می‌پردازد. کتاب روایت ناتمام؛ شهید منصور ستاری، جلد سیزدهم از مجموعه از چشم‌ها و نوشته رضا رسولی است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است. 

معرفی کتاب روایت ناتمام

انتشارات روایت فتح که در زمینه چاپ کتاب‌های دفاع مقدس، خاطرات شهدا و ادبیات پایداری فعالیت‌های گسترده‌ای دارد، از زیرمجموعه‌های بنیاد فرهنگی روایت فتح است. بنیاد فرهنگی روایت فتح متولی جشنواره‌های بین‌المللی فیلم مقاومت، جشنواره تئاتر مقاومت، جشنواره هنر مقاومت است و در حوزه‌های تئاتر و هنرهای نمایشی، مستند، سینما، هنرهای تجسمی، ادبیات و رسانه فعالیت دارد.

برشی از متن کتاب

از سال چهل و پنج می شناختمش؛ از دوران دانشکده افسری. ارشد گروهانمان بود. خیلی مرد پاکی بود. به جرأت قسم می خورم که ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش، همان منصور دوران دانشکده افسری بود، همه جوره. همان آدم سالهای چهل و پنج تا چهل و هشت، هیچ تغییر نکرده بود. اینقدر این آدم در عقایدش ثابت قدم بود.

دوره دانشجویی هیچ وقت ندیدم نمازش ترک شود؛ در اردو، در جنگل، در کویر و در خود دانشکده. آخرین دیدارمان در سالهای دور، برمی گردد به سال چهل و هشت. بعدش که درسمان تمام شد، من برای دوره پرواز رفتم ایتالیا. او هم برای دوره فنی رفت امریکا. دیگر همدیگر را ندیدیم تا سال هفتاد. آن سال من پیگیر این بودم که برای بچه های هوانیروز، لباس فرم تهیه کنم. آن روزها با آمریکا قطع رابطه بودیم و هیچ لباس نظامی ای از آنجا وارد نمیشد. به عنوان مسئول تجهیزات پروازی هوانیروز، به هر دری میزدم برای تأمین لباس بچه ها.

یک روز رفته بودم نیروی هوایی، پیش فرمانده لجستیکشان. یک تیمساری بود که الان اسمش یادش نیست. جلسه مان تا ظهر طول کشید. سر ناهار پرسید: «از بچه های کدوم دوره هستی و کی درست تمام شد؟ » گفتم: «سال چهل و هشت. هم دوره ای بودم با تیمسار ستاری. » بعد فوری گفتم: «این روزها در دسترس هست؟ می شه ببینمش؟ » خندید و گفت: «چرا که نه. تیمسار ستاری همیشه در دسترسه.»

 سریع بلند شد و رفت کنار میزش و تلفن زد به ستاری. تا گفت فلانی این جاست و میگوید دوست دارم تیمسار ستاری را ببینم، دیدم دارد میخندد. ستاری بهش گفته بود: «بهش بگو من هم با اشتیاق دوست دارم ببینمت. دوست دارم سریعا تو اتاق من باشی. » غذا را نیم خورده رها کردیم. وقتی رفتم در اتاق ستاری، انگار نه انگار که شده است فرمانده نیروی هوایی ارتش ایران. وقتی بغلش کردم، انگار همان منصور، دانشجوی دانشکده افسری را بغل کرده ام. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. گریه ام گرفت. پرسید: «چرا گریه می کنی؟ » گفتم: « از این همه بزرگ منشی تو. »

دانلود کتاب روایت ناتمام

نسخه الکترونیک این کتاب را در نرم افزار فراکتاب دانلود کنید.

صفحات کتاب :
140
کنگره :
DSR1625‏‫‭/ر5ر9 1395
دیویی :
955/08430922
کتابشناسی ملی :
4211275
شابک :
9786003304851
سال نشر :
1395

کتاب های مشابه روایت ناتمام