کتاب کرمی که هیولا شد نوشته جعفر توزندهجانی است که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
دستمال کاغذی را کنار گذاشت و ایستاد به تماشا خیلی عجیب بود. تا به حال ندیده بود کرمها نان بخورند. پاییز با چوب کلی کرم از توی باغچه بیرون آورد و به خورد گنجشکهایی داد که میآمدند لبهی دیوار ته حیاط مینشستند؛ اما این کرم مثل آن ها نبود، شبیه کرمهایی که توی آزمایشگاه دوست بابا هم دیده بود، نبود. چند روز پیش همراه بابا رفته بود پیش دوستش، آنجا یک عالمه کرم دید که روی هم میلولیدند.
دوست بابا گفت دارند روی این کرمها کار میکنند تا بتوانند با تغییر ژنتیکی از آن ها در دفع آفات کشاورزی استفاده کنند، چند نمونه هم نشانشان داد؛ اما هیچکدام مثل این یکی نبودند. اصلاً از کجا معلوم این کرم باشد. کی دیده که کرمها نان بخورند. یک جورهایی از کرم خوشش آمد.