کتاب محرم نوشته مریم دائی زاده توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
سرم رو بالا آوردم، همه با مهربونی نگاهمون می کردن صدای سلام وصلوات بلند شد، همه ی عزیزانم شمسی جون بانو و نیکی و امیرم، حتی پدربزرگ و مادرم که حالا جزئی از خانواده و امیر اجازهی حضورش را داده بود، اول امیر در آغوشم گرفت و پیشونیم رو بوسید نگاهی به صورت مردونه و جذابش انداختم و گفتم داداش امیرم خیلی خیلی ازت ممنونم به خاطر همهی زحمت هایی که برات داشتم به خاطر همه غصه هایی که برام خوردی تو مهربون ترین داداش دنیایی امیرم، اشک از گونهش سرازیر شد، نیکی کنارمون اومد و گفت: هندیش نکنید دیگه و چشمکی به من زد و گفت: داداش امیرت هم به زودی از مجردی درمیاد، امیر همون طور که بود دست من رو گرفت و نگاه مهربونش رو به نیکی داد و گفت: بابات راضی شده؟ نیکی لبخند زد و گفت: هفته ی دیگه با خواهرتون تشریف بیارید، باورم نمی شد همون جا نیکی رو در آغوش گرفتم و برای خوشبختی یه دونه بردارم آرزوی خوشبختی کردم خدا می دونه که چقدر تو دلم برای امیر خوشحال شدم همۀ دغدغه ام امیر بود که خداروشکر اون هم حل می شد، بعد هم نوبت بقیه شد.