کتاب من سلاخ نیستم رمانی است نوشته الهام سیدحسینی که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. اگر اژدها نداشته باشید، حال و روز مرا درک نخواهید کرد. اژدها می تواند سرخ باشد یا سیاه، آبی باشد یا بنفش؛ می تواند دو تا سر داشته باشد یا هجده جفت پا و سه تا شکم یا هزار تا چشم.
اژدها می تواند موقعیت شغلی باشد یا یک ساختمان، یا حتی رابطه ای عاشقانه. اژدها می تواند عکس باشد؛ فقط یک عکس. مشتری های من همگی تصویری ذهنی از ایده ئال هایشان دارند که می خواهند شبیهش بشوند. البته هیچ کس به ایده ئالش نمی رسد. اما اژدهای من یک جعبه بود؛ جعبه خورشید، که وقتی دهان باز کرد، دنیایم تیره و تار شد؛ یا شاید مانند خورشید روشن شد! کسی چه می داند خاصیت نور سوزاندن است یا روشن کردن.
سر کوچک، نه سر بزرگ، نه سر کوچک و بزرگش را جلوی صورتم گرفته بود. چشم کوچکش خونی بود. چشم بزرگش را گشادتر کرد. ابروی پرپشتش را بالا داد و ابروی نازکش را به چشم کوچکش چسباند. سوراخ های بینی اش هم زمان تنگ و گشاد شد. دهانش را باز کرد و رو به صورتم فریاد زد: <اعتراف کنید، آقا!>
یا دو صورت داشت، یا اینکه انگار صورت دو مرد را از وسط نصف کرده و نصفه راست صورت مرد اول را به نصفه چپ صورت مرد دوم پیوند زده بودند. حتی به گمانم نصفه سمت چپ صورتش زنانه بود. جای بخیه ها هم معلوم بود؛ خطی دراز و کمی کج ومُعوّج. این آخرین مد سال بود.
باید اعتراف کنم بسیار زیبا بود. سرم را پایین انداختم و زیر لب گفتم: <من بی گناهم.>