کتاب «دختری که رهایش نکردی»، داستانی نوشته لیلا عباسعلیزاده است که در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
خاطرات دهه شصتیها همیشه برای ما جذاب بوده است. مخصوصاً اگر زبان خودشان برایمان تعریف شود. زبان صمیمی، لحن شیرین و طنز کتاب در کنار صداقت نویسنده، فضایی شاد و جذاب خلق کرده است. فضایی که قرار نیست تنها آدم را به خنده بیندازد، بلکه ممکن است حتی اشک آدم را هم دربیاورد!
خب من شاگرد زرنگ کلاس بودم، ولی این دلیل نمیشد با بغل دستیام موقع درس دادن معلم حرف نزنم. مثل همۀ بچهها. یکبار که کلاس پنجم بودم، معلم یک دفعه به من گیر داد که زیاد حرف میزنی و باید جایت را عوض کنم و مرا برداشت و گذاشت در آن طرف کلاس، کنار دو تا شاگرد ضعیف کلاس. البته بعدها فهمیدیم این کار معلم ترفندی بوده که مرا کنار آن دو شاگرد بنشاند، ولی آن روز به من خیلی این حرکت برخورد، چون معمولاً رسم نیست رفتارهای این چنینی با شاگرد زرنگ بشود، ولی خب من اجتماعیتر از این حرفها بودم که افسردگی بگیرم و به آن دو تا تلخی کنم. معلم هم فردای آن روز مرا مأمور تدریس به آن دو تا کرد که من هم کم نگذاشتم و حسابی درسشان دادم و معلم خیلی از این تصمیم راضی بود. آخر سال که شد یکی از شاگردهایم برای تشکر به من پاکتی داد. خیلی دختر ماهی بود. مظلوم و آرام، ولی درسش ضعیف بود و کلی با او کلنجار رفتم تا درس را بفهمد. پاکت را داد دستم و دواندوان رفت سمت خانهشان. پاکت را که باز کردم، دیدم یک تکه کاغذ توی آن است که به خاطر شرکت داوطلبانه در طرح سرشماری تشکر کرده و یک عدد سکۀ زرد کوچولو داخل آن بود...