کتاب گاه رویش عشقه، مجموعه داستانی به قلم نویسنده معاصر ایرانی، معصومه دهنوی است که در نشر صاد به چاپ رسیده است. آدمهای جهان داستانی کتاب گاه رویش عشقه، نامی ندارند پس ما هرکدام میتوانیم یکی از آنها باشیم. گاهی در میان شهری رعدزده به دنبال همسایههای معمولی خود میگردیم که ناپدید شدهاند. گاهی زنی هستیم که با سرسختی به دنبال تغییرات است و به دنبال گمشدهای میان ساختمانهای کثیف میگردد. گاهی مثل یک پیرمرد بدون هیچ فکری دنباله پیچک عشقه را تا کلبهی مادربزرگ میگیریم، تا زمانی که خانه کاهگلیمان زیر باد و باران دهان باز کند و همه چیز متلاشی شود و در نهایت ممکن است زندگی معمولی و روزمره ما آتش جانسوز آدمی دیگر شود ولی ما همیشه اسیر تردید و سوءتفاهم بمانیم.
همیشه در حاشیه هر داستانی عشقهای با برگهای قلبی شکل در حال رشد و بالاکشیدن بی سروصدای خود است، آرام میآید و سرک میکشد بیآنکه بفهمی و گاهی هم چنبرهاش را محکم میکند تا جایی که از قدرت آن متعجب شوی. با این اشکال درهم تنیده داستانی همراه میشویم با هفت داستان از مجموعه گاه رویش عشقه که نویسنده سعی کرده است آنها را به شکلی ملموس و ساده روایت کند.
قبلاً بدون اینکه گوشَت را روی دیوار بگذاری صدایشان می آمد؛ ولی حالا اگر یک ساعت هم سرت روی دیوار باشد، حتّی اگر گردنت هم بشکند هیچ صدایی نمی شنوی. معلوم نیست توی این مدت که نبوده ام چه اتّفاقی افتاده. هوا ابری است، می آیند از جلوِ خورشید رد می شوند و هوا را تاریک وروشن می کنند. یک روز که هوا آفتابی بود، خاک حیاطشان را زیرورو کردند تا بیایند و سنگ کاری کنند؛ ولی بعد از یک مدت، همه از کف حیاط یادشان رفت. خاکی که برای بالاآمدن کف حیاط آوردند و خالی کردند، خیلی قهوه ای و مرغوب است. زود بار می دهد، این را گفتم و اینکه یک درخت گردو آن گوشه ها بکارند؛ ولی یادمان رفت. ساختمان خانه دوطبقه است. طبقهٔ بالا یک اتاق خواب که ایوان کوچکی دارد و نرده های فلزی اش که از لای نمای آجر تیره بیرون زده اند. روی بعضی آجرها سوراخ شده، دهانهٔ سوراخ ها گشادتر هستند و بعد راست رفته اند تو، حتّی یکی دوتا هم به گچ داخل اتاق ها رسیده اند و مثل دل وروده که پاره می شوند، تکّه پاره کرده اند.
از بیرون که سوراخ ها را به هم وصل کنی، شبیه ستاره های صورت فلکی هستند. چهار نفر بودند، ولی حالا معلوم نیست کجا رفته اند. ردّ یک لنگه کفش مردانه که کمی پایش را می کشیده، از درِ هال رفته تا درِ خروجی حیاط پشتی و کنار هر ردّ کفش یک فرورفتگی ست. ردّ عاج های لاستیکِ سه چرخهٔ کوچک آمده ردّ لنگهٔ کفش مردانه و آن فرورفتگی ها را که لابد ردّ عصا هستند و ازروی ناشی گری رویشان خیلی فشار بوده، لگد کرده و خاک ها را به هم زده. از عصا به دست شدنش چیزهایی شنیده بودم، پس لابد راست بوده، پس برای همین است که خانه مانده.