باران به سر و صورتم شلاق می زد و صدای هق هق گریه ام فضای قبرستان را پر کرده بود. باران شدت گرفته بود؛ انگار که به تنهایی و بی کسی من سخت می گریست. مامانی بلند شو، چطور دلت اومد تنهام بزاری؟ توروخدا بلند شو... خدا میدونستی که جز مامانم کسیو ندارم
جستجو