کتاب تا نیمهی راه خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی جنگ تحمیلی ایران و عراق است که ابوالقاسم علیزاده (آل یاسر) از راه مصاحبه با خانم میرشکار، آن ها را گردآوری و بازنویسی کردهاست: چشمان پر از اشک خدیجه قادر هستند دفترچه آبی را مرور بکند و این معجزه چشم است تا شاید برای لحظهای آرام بگیرد، دفترچه آبی ورق میخورد و خدیجه به صفحهای خیره میشود که در آن فقط نوشته است: جمعه. اول فروردین. سال ۱۳۳۷.
خیابان فرهنگ، بستان ناخواسته با خواندن تاریخ تولد، لبخند صورتی رنگی حالش را بیش از پیش بهتر میکند، فروردین ۱۳۳۷ یادآور تولد دختری است که بی هیچ تصویری از آیندهی خویش در شهر مرزی بستان متولد میشود. او مثل تمام بچههای بستان هیچ خبری از آینده خویش ندارد، اما حالا افسوس گذشته را میخوردکه چرا از دوران کودکی خودش، چیزی را به یاد ندارد و با حسرت میگوید: - ایکاش دفتر یادداشت روزانهای داشتم که در آن حتی کوچکترین اتفاقات روزمرهاش را نوشته بودم.
یکی از شب های تابستان سال ۱۳۸۹ دور هم جمع می شویم، بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء برادر عباس تیموری- مسئول انجمن راویان فتح استان خراسان - ضمن خوش آمدگویی بی مقدمه اعلام می کند: امشب میهمان بسیار عزیزی داریم، از سردار درچهای تقاضا می کنم، ایشان را معرفی نمایند.
و سردار سید هاشم درچهای که سال ها پیش طعم تلخ اسارت را چشیده اند، پشت تریبون قرار گرفته و سه بار قسم جلاله یاد کرده و می گویند: " به والله العلی العظیم! هیچ زن وزیر و صاحب منصبی در عراق، مثل این خواهر با عزت زندگی نکرده است ".