کتاب وقتی گل های دامنم را باد برد نوشته سولماز اعتمادزاده است. کتاب وقتی گل های دامنم را باد برد داستانی از زندگی زنان است. روایتی از تجربیات زنانی متفاوت. کتاب وقتی گل های دامنم را باد برد داستان جذابی دارد و کمک میکند با ادمهای متفاوت و تجربیات متفاوت آشنا شوید و دنیای تازهای را ببینید.
داستان گذر از اتفاقاتی است که شاید در زندگی ما پیش نیایند اما در زندگی دیگران ممکن از پیش بیایند و ما میتوانیم با خواندن کتاب تجربیات آنها را پشت سر بگذاریم.
بهار با پیرهنی پر از گل یک خانه باغ زیبا در حومه تهران. شمیرانات. دهه سی خورشیدی.فرورفته در سکوت یک روز ساکن معمولی. نازی زن زیبایی که پوستی سفید و چشم هایی درشت دارد، با جثه ای ریز و کمی چاق در لفافی از پیرهنی غرق گل های بنفشه ، نشسته روی بوته های قالی و مشغول خیاطی ست، پشت چرخ خیاطی زینگر که سیاه است و نقوشی طلاکاری شده داردو پشت سرش، ناهید، دخترک عاشق ، که نوجوانی است16 ساله ، دارد با ظرافت موهای مادرش را از پشت می بافد...
دختر ساده و قشنگی است ناهید.با هیلکی ترکه ای و موهایی فندقی رنگ که اغلب در دوسوی صورت کوچکش می بافد و رهایشان می کند، چشم هایش هم میشی و ریز و بادامی ست و لب هایش غنچه ای و برخلاف مادرش - نازی - صورتی کشیده و ابروهایی کم رنگ و تنک دارد. بافتن گیس مادرش را که تمام می کند، تنگ درآغوش می گیردش...