کتاب تختهگاز تا جایزه، اثر جذاب و خواندنی زهراسادات جعفرنیا؛ داستانی مهیج از برگزاری مسابقات استانی ماشینهای کنترلی میباشد که در آن از هر مدرسه نفراتی انتخاب شده و برای به دست آوردن جایزه باهم مسابقه میدهند.
از مدرسه جلال آل احمد دو گروه به نامهای: تختهگاز (سینا و محسن) و بیترمز (حسام و کامران) در مسابقات استانی ماشین آرسی استانی شرکت میکنند. آنها باید یک کیت ماشین کنترلی را خودشان سر هم کنند. حسام و کامران با سنگاندازی و دوز و کلک نمیخواهند تیم تختهگاز به جایزه برسد. اما سینا و محسن برای به دست آوردن جایزه که یک دوره رایگان آموزش ساخت ماشین کنترلی است عزمشان را جزم میکنند تا با موانع بجنگند و به مرحله کشوری راه یابند.
ساعت پنج ونیم عصر بود. محسن سر کوچه، زیر تابلوی فرعی هشتم، منتظر سینا بود. سینا که رسید سر کوچه، به سرعت راه افتادند سمت ایستگاه اتوبوس خیابان آزادی، که درست کنار نمایشگاه خودروی مدرن بود. بعد از چند دقیقه نگاه کردن به ماشینهای داخل نمایشگاه، اتوبوس رسید. سوار اتوبوس شدند و هفت ایستگاه بعد از خیابان معلم، نرسیده به فروشگاه مرکزی ماشینهای آرسیِ «New Car» پیاده شدند. دویست متری پیاده رفتند تا رسیدند دََم درِِ فروشگاه. فروشنده تازه داشت کرکره را بالا میکشید. ماشینهای شیک و رنگارنگ، درست مثل عروسکهای خیمه شببازی، یکی یکی از پشت پرده ظاهر میشدند. چند لحظه ایستادند. یک نگاه به فروشگاه شیک و بزرگ انداختند و یک نگاه به سر و وضع خودشان؛ زیاد با هم همخوانی نداشت. سینا یک شانهی جیبیِِ قرمز از جیب شلوار جین آبیاش درآورد و موهایش را شانه زد. آستینهای پیراهن چهارخانهی آبیسفیدش را تا آرنجش تا زد. یک دستمال کاغذی از داخل جیب دیگرش درآورد و خم شد تا کفشهایش را تمیز کند؛ اما یکدفعه متوجه شد آنقدر عجله داشته که به جای کفش اسپرت، دمپایی پوشیده است. نگاهی به دمپاییهایش انداخت و به محسن گفت:
-محسن به نظرت با این کفشها بیام تو این فروشگاه بد نیست؟ نمیدونم چرا اینارو پوشیدم؟
محسن که موهایش را به زحمت تاج خروسی حالت داده بود و داشت انتهای آن را بین کف دو دستش تاب میداد تا ثابت بماند، گفت:.. .
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلی جالب و پر از نکات آموزنده بود. هیجان داستان رو دوست داشتم....