کتاب پیری داستانی با درونمایه روانشناسی نوشته سودا اکبرزاده است که در نشر متخصصان به چاپ رسیده است. این کتاب سفر درونی آدمیان را در قالب داستانی جذاب و تاثیرگذار به تصویر کشیده است. پیری ماجرای سفری به عمق وجود آدم است. سفری که انسان را به درون میبرد و مانند آینهای، او را آگاه میکند. از علت و دلیل رفتارهایش، از جایی که همهچیز را با دقت ثبت و ضبط میکند و همه را در سکوت در دل خود نگه میدارد تا در زمان مناسبش، بیرون بریزد و آن را در رفتار نمایان کند.
-من مطمئنم که آش را نمیخورد. مادرت را نمیشناسی؟ هاشم پاچهٔ شلوار کردیاش را بالا داد و در حالی که سر سفره مینشست به رحیمه گفت:
-اینطورها هم که تو می گویی نیست. قاتل که نیستیم.
-مادرت فکر میکند هستیم. غلطی کردیم و آمدیم توی این خانه. بیآبرویمان کرد. آخر عمری معلوم نیست از مال دنیا چه میخواهد. هاشم برافروخت: -رحیمه، میگذاری یکتکه زهرمار کنیم یا نه؟رحیمه یکور لبش را مثل همیشه پایین داد و قاشقی از آش را با دلخوری در دهانش گذاشت. علی اما ساکت بود و بیصدا غذا میخورد. آخر کار هم لباسش را داخل سفره تکاند و خود را عقب کشید. کنترل را برداشت و شروع بهعوض کردن کانالهای تلویزیون کرد. هاشم هیچوقت درک نمیکرد علی میان سیصد شبکهٔ تلویزیونی بهدنبال چه میگردد که این کانالها را اینچنین واکاوی میکند. میدانست که فکرهایی هم در سر دارد؛ اما نمیدانست به چه فکر میکند. اغلب اوقات ناراضی بود و. حرف نمیزد، اگر هم حرف میزد طعنه و کنایه میزد که تو چه پدری هستی و این چه مادری است؛ اما مطمئن بود که وقتی کنترل بهدست از پایین به بالا و از بالا به پایین شبکه عوض میکند و زل میزند به صفحهٔ رنگین تلویزیون، در حال فکر کردن است نه تلویزیون دیدن.
نوزده ساله بود. نه درس میخواند و نه به هیچ کاری علاقه نشان میداد. اصلاً هاشم وامانده بود که این بچه را به چه مسیری و چگونه باید سوق دهد. همیشه که هاشم و رحیمهای نبودند که سر سفرهشان غذا بخورد و خودش را بتکاند و فکر هیچچیز نکند. هاشم هم سرمایهای نداشت که بعد از مرگش به علی برسد. بیش از همه نگران این بود که بمیرد و علی بماند و رحیمه.