در کتاب اصلاحات سه ساله آمده است که توقفِ اصلاحاتی که عباسمیرزا و همراهاناش در دارالسلطنهی تبریز آغاز کرده بودند، قطعِ رگ دست امیرکبیر و روند اصلاحیای که نخستین صدراعظم ناصرالدینشاه آغاز کرده بود، مرگ، تبعید و زندانی شدنِ همراهانِ اصلاحات در سالهای دههی دومِ سلطنتِ ناصرالدینشاه، و عزلِ ناخواسته و ناگزیرِ صدراعظمِ تازه از سفرِ فرنگ برگشته در شرایطی که هنوز به پایتخت پا نگذاشته بود، نمونههایی از روندهای اصلاحیِ به شکست انجامیده بودند که نمونههای آن در سالهای قرن چهاردهم خورشیدی نیز کم نبودهاند.
در برابر آن، انقلاب مشروطهی 1285 خورشیدی، کودتای سوم اسفند 1299 و بیست و هشتم مرداد 1332 و سرانجام انقلاب اسلامی در سال 1357 خورشیدی، حرکاتِ رادیکالِ موفقی بودند که –صرف نظر از تفاوتهای ماهوی انقلاب و اصلاحات- در دو سدهی گذشته در نبود هرگونه برنامه/روند اصلاحیِ موفق در ایران، رخ دادهاند. برای پاسخ دادن به این پرسش که چرا هر حرکت اصلاحی در این دو سده به نحوی از انحاء، منجر به شکست شده است، حال آنکه در همین دوره ایران شاهد دو انقلاب و دو کودتای نظامی بوده است؛ برای دریافتن این که چرا حرکتهای اصلاحی محکوم به شکست است، حال آنکه جنبشهای انقلابی موفق بودهاند، و در واقع برای پاسخ به این سوال که «دلیل شکستِ اصلاحات چیست»، رویکرد تاریخی را در پیش گرفتیم.
در بررسی دلایلِ شکستِ اصلاحات در ایران، میتوان مسیرهای گوناگونی پیمود. از تکیه بر ساختار تا تاکید صرف بر عاملیت؛ از تمرکز بر عناصر و عواملِ بیگانه تا تکیه بر انگیزههای فردیِ کنشگرانِ (موافق یا مخالفِ) درگیر در روند اصلاحی؛ از توجه به آخرین اقداماتِ اصلاحی در سالهای اخیر و شکست آن و ارزیابی آخرینِ تلاشهای اصلاحطلبانهی ناکام ، تا در پیش گرفتنِ نگاهی تاریخمند و پرداختن به ریشههای نخستینِ حرکاتِ اصلاحطلبانه و شکست آنها. در این میان، پژوهش پیشرو اما، با تمرکز بر نخستین تلاشهای اصلاحی در سطح کشور، با رویکرد جامعهشناسی تاریخی به ارزیابیِ علل شکستِ اصلاحات در عصر قاجار پرداخته است.
«آن چه توانائی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است. دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است. شما هنر حکومت نمودن هنر فیروزی یافتن هنر به کار انداختن همه وسایل انسانی را می دانید؛ در صورتی که ما گوئی محکوم شده ایم که در لجن زار نادانی غوطه ور باشیم و به زور درباره ی آینده ی خود می اندیشیم. . . .
ای بیگانه به من بگو که چه باید بکنم تا جان تازه ای به ایرانیان بدهم؟ آیا من هم باید که مانند این تزار مسکوی که کمی پیش از این تختش پائین می آمد تا شهرهای شما را تماشا کند از ایران و تمام این دستگاه پوچ ثروت دست بکشم؟ یا بهتر این است که به مرد خردمندی بچسبم و هر چه را که یک شاهزاده باید بداند از او بیاموزم؟ »