کتاب میرعزا کاشانی نوشته سمانه کاظمی است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. میرعزا کاشانی از تعزیه خوانان مطرح و تاثیرگذار تاریخ است. او که در تهران و کاشان تعزیه گردانی می کرده، مردی ادیب، هنرمند، خوش قریحه و با ذوق بوده که بنا به اقتضای کارش از موسیقی و دستگاه خوانی نیز اطلاعات کافی داشته است. بیشتر تعزیه خوانان تهرانی از نسخه های مجالس تعزیه او استفاده می کردند و مجالس تعزیه شان را رونق می بخشیدند.
میرعزا در سرودن شعر و آهنگ و نوحه استعداد و تسلط بسیار داشته، به همین دلیل هم بیشتر پیش خوانی های زیبا و خوش آهنگ تعزیه های تهران و کاشان، از ساخته های او هستند. با توجه به اینکه اطلاعات اندکی از میرعزا کاشانی موجود است، سمانه کاظمی موضوعی دشوار را برای پژوهشش آغاز کرده و در راه پرخطری گام نهاده است. او در میان 365 نسخه تعزیه نامه که از میرعزا باقی مانده، نسخه هایی از مجالس را مورد بررسی قرار می دهد که اصالت بیشتری داشته اند و دخل و تصرفی در آن ها صورت نپذیرفته است.
در واقع کاظمی به موضوع ها و نسخی از مجلس های تعزیه میرعزا می پردازد که دیگر تعزیه سرایان از آن ها غافل بوده اند. اما نکته ای که پژوهش سمانه کاظمی را پرارج و ارزش می کند، بخش گفت و گوی او با هاشم فیاض است. مرحوم فیاض بیشتر عمر خود را صرف گردآوری و نسخه برداری از سروده های میرعزا کرده و طی نیم قرن این نسخه ها را در گوشه و کنار ایران اجرا کرده است. کسی که سینه سوخته ای ناب و عاشقی تمام عیار بود و به واسطه نفس حق گو و ذات پاکش تمام تعزیه خوانانی که صاحب اسم و رسمی بودند، برای او احترام و منزلت خاصی قائل می شدند.
سمانه کاظمی در گفت وگویش با هاشم فیاض سعی کرده از تاریخ شفاهی ای که فیاض ذکر می کند به عنوان منبعی برای پژوهشش بهره جوید و با استفاده از نقل قول های تاریخی فیاض با میرعزا کاشانی بیشتر آشنا شود، اما سوژه اصلی پژوهش کاظمی، بررسی نمایش سلطانعلی (ع) (نوشته میرعزا) است؛ این نسخه تعزیه، یکی از بهترین و شبیه ترین نسخه مجلس تعزیه به عاشورا است.
همه چیز از یک دیدار جمعی دانشجویی با استاد هاشم فیاض آغاز شد. استادم داود فتحعلیبیگی ـ که دو واحد تعزیه و نیز شیوههای نمایش در ایران را در دانشگاه سوره با وی میگذراندیم ـ یک روز تصمیم گرفت دانشجویان ادبیات نمایشی و کارگردانی را برای دیدار با هاشم فیاض به منزل ایشان ببرد. شوق وصفناپذیری در ما وجود داشت. دیدار با یکی از بزرگترین تعزیهخوانان که ناگزیر، دیر یا زود آفتابش به ستیغ کوه میخورد. مردی که شنیده بودیم پیتربروک کارگردان برجسته و صاحب سبک انگلیسی با دیدن اجراهای او به وجد آمده و دچار شگفتی شده است.
سال 81 بود و ما دانشجوی سال سوم دانشگاه سوره بودیم. سفرها و بازدیدهای گروهی دانشجویی همیشه پربار، پرخاطره، جذاب و ماندگار بودهاند. این یکی اما یک بنای تاریخی با ستونها و سرستونهای برافراشته، یا گنبدهای مزین به کاشیکاری هنرمندانه و معماری شگفتانگیز نبود، بخشی از تاریخ تعزیهی ایران بود. موجودی زنده و گویا که ناطق بود و با زبان خودش سخن میگفت. مردی سرشار از خاطرهی تعزیه، لبریز از قصه، داستان و حکایت و لبالب از عشق حسین(ع).