کتاب بخشدار ۱۴ ساله روایت زندگی کوچکترین ژنرال ایران یعنی مهرداد عزیزاللهی است. وی در طول جنگ به دلیل نشان دادن رشادتها و تواناییهای خود، علیرغم سن اندک، به بخشدار منطقه زبیدات، از مناطق آزاد شده عراق، منصوب شده بود.
در آنجا به فعالیتهای فرهنگی مشغول بود و همزمان صبحها در سنگرِ مدرسه ، در یکی از مدارس سنندج درس میخواند و بعدازظهرها در مساجد و کتابخانهها به فعالیت فرهنگی مشغول بود. کتاب بخشدار 14 ساله در۴ فصل از زبان بستگان و یا همرزمان شهید به نقل فرازهایی از زندگی این شهید نوجوان میپردازد.
شهید بسیجی مهرداد عزیزالهی، روز 12مهر ماه 1346 در یکی از محلههای قدیمی بهنام علیقلیآقا در شهر اصفهان، به دنیا آمد. مهرداد از یازده سالگی در پخش اعلامیه امام خمینی فعالیت داشت. تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثهای کوچک به جبهه اعزام شد. مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراتهباز خوبی هم بود. مهرداد 6 سال در جبههها حضور داشته است و غیر از مینروبی، در کار غواصی هم ماهر بوده است.
او در سال ۱۳۶۴، در عملیات کربلای ۴ در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از سه سال در حالیکه یک دست و پا در بدن نداشت به میهن بازگشت. خانواده «عزیز اللهی» ۶ پسر داشتند که ۴ نفر از آنها در جبههها حاضر بودند. از این میان مهرداد و مسعود به شهادت رسیدند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی میباشد. پسر دیگر نیز جزو آزادگان سرافراز بوده است. از مهرداد مصاحبهای بسیار زیبا و دیدنی به جای مانده است که امام خمینی نیز با مشاهده همین مصاحبه، او را به دیدار خویش فراخواند.
یک روز که به مرخصی آمده بودیم، تو محلهی خودمان داخل کوچه، پیرزنی یک پیت نفت دستش بود و به سختی آن را حمل میکرد. مهرداد پیشقدم شد و به طرف پیرزن رفت و پیت نفت را از دستش گرفت و آن را تا دم در خانه پیرزن برد.
در طول مسیر به خاطر جثهی کوچکش چند بار آن را زمین گذاشت و دوباره برداشت. یکی دو بار خواستم آن را از او بگیرم، ولی حاضر نشد. دم در که رسیدیم، پیرزن برای تشکر از او سر مهرداد را بوسید و گفت: «پسرم الهی عاقبتبخیر بشی»