کتاب یازده، زندگی نامه دکتر احمد چلداوی، با محوریت دوران دفاع مقدس، و علی الخصوص دوران اسارتشان است؛ که سندی دیگر از جنایات ددمنشانه رژیم بعث عراق را آشکار میکند. کتاب یازده، خاطرات کسی است، که پنج ماه رمضان، در زندان های مخفی صدام، دعای "فک کل اسیر" را به امید اجابت خوانده است. تسلط دکتر چلداوی به زبان عربی، باعث شده بود که افسران عراقی، لقب "احمد عربستانی" را به وی بدهند و جدای به کار گیری او به عنوان مترجم، شکنجههای ویژهتری را نیز برایش تدارک ببینند! اتفاقات بدیع و غیر قابل پیش بینی ایشان و دیگر اسرا، در قالب بیانی غیر متکلف، با حجمی متوسط، خواننده را تا آخر ماجرا با خود همراه می کند.
بعد از عادی شدن اوضاع، کم کم فعالیت های دیگری توی اتاق ها شروع شد. چند سالی بود که ماست نخورده بودیم. به همین خاطر با توجه به خواص منحصربه فرد ماست، هرجور بود باید ماست تهیه می کردیم. چون داخل اتاق هایمان شیر خشک داشتیم، یکی از بچه ها گفت که می تواند با شیر خشک و کپک نان، ماست درست کند. اگرچه، ممکن بود شیرخشکمان خراب شود، یا اگر عراقی ها می فهمیدند، پدرمان را در بیاورند، اما به امتحانش می ارزید. طی یک مأموریت بسیار حساس شیر را گرم کردیم و در برابر چشمانی که نگرانِ از دست رفتن شیرخشک بودند، کپک نان را به آن اضافه کردیم و بعد هم ظرفِ شیر را داخل یک پتو پیچیدیم و گوشه ی اتاق گذاشتیم. دل توی دلمان نبود و چشم امید به ماست شدن شیر داشتیم. بعد از ساعت های پراضطراب، بالأخره موعد دیدن نتیجه ی کار فرا رسید.
در پیش چشمان گِردشده ی بچه ها، و با رعایت مسائل امنیتی و گماردن یکی از بچه ها برای مراقبت از رفت و آمد بعثی ها، در قابلمه را برداشتیم، و در کمال ناباوری این ماست بود که در برابر چشمان ما خودنمایی می کرد. البته کمی بوی بد می داد، اما ماست بود. همگی با هم مشغول خوردن این محصول ملی غیروطنی شدیم و به جانِ ماست بندش دعا کردیم. اسیری که مأمور مراقبت از رفت و آمد بعثیها بود برای عقب نماندن از قافله محل مأموریتش را ترک کرد و از شانس بد ما یک دفعه لفته سر رسید و ماست خورد نمان را دید. حسابی پا پیچمان شد که کی به شما مایه ی ماست رسانده است. حالا طبق معمول این فقط من بودم که باید قضیه ماست را ماست مالی می کردم....