یاد شهیدان، یادبود ارزشهای انسانی و گرامیداشت آنان، تجلیل از برترین خصال بشری است. یاد شهیدان باید باتدبیر و عبرتگیری همراه باشد. آنان همان فرزانگانی هستند که جان عاریت را، که کالایی تمامشدنی و روبه زوال است، با نعیم پایداری الهی سودا کردند.
موسسه فرهنگی_پژوهشی مبین بهمنظور اطاعت از فرامین ولیامر مسلمین، مبنی بر ثبت و نشر آثار و خاطرات شهدا، قدم در راه گردآوری و ثبت آثار و خاطرات شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم گذاشته است و امید دارد تا با عنایت و نظر الهی، ابعاد پیدا و پنهان زندگی کاری و شخصی شهدای غریب مدافع حرم را تبیین نماید و جامعه را با شمیم دلانگیز ایثار و شهادت معطر سازد. در همین راستا کتاب معجزه خون خاطرات شهید مهدی بختیاری از شهدای مدافع حرم را تهیه و تدوین کرده است.
تهتغاری
چادرم گوشۀ اتاق بود و من با اضطراب، نگاهم به عقربههای ساعت. چند تقه به در خورد و بعد مادرم وارد شد. لبخند روی لبش بود. پرسیدم: «چیه؟ چرا میخندین؟»
کنارم نشست و گفت: «تهتغاریم داره عروس میشه و من خوشحالم.»
خودم را به آن راه زدم و گفتم: «من؟ من از همون دو سال پیش جوابم معلوم بود.»
لبخند مادر عمق بیشتری گرفت. درحالیکه بلند میشد تا از اتاق بیرون برود گفت: «خودتم میدونی که نظرت مثل دو سال پیش نیست، اگر بود وقتی بابات گفت میخوان دوباره بیان سکوت نمی کردی.»
راستش اعتراف می کنم که مادرم راست می گفت.
دو سال پیش، خانوادۀ آقا ابراهیم بختیاری، همسایهمان از زنجان به تهران آمده بودند، برای دیدار تازه کردن از پسر و عروسشان. در همین اقامت چندروزه بین پدرم و پدر آقای بختیاری دوستی شکل گرفت و چند وقت بعد، آقای بختیاری بزرگ من را برای پسر کوچکش خواستگاری کرد.
آن موقع وقتی پدر ماجرا را مطرح کرد، رو تُرش کردم. یک دختر هفدهساله بودم و دلم نمیخواست عروس راه دور باشم. ماجرا بهخیال من تمام شد، اما دو سال بعد، خانوادۀ بختیاری دوباره از راه رسیدند و ماجرای خواستگاری تکرار شد. نمیدانم چرا، اما وقتی شنیدم که بعد از دو سال آنها بازهم آمدند، دیگر آن مخالفت سفتوسخت را نداشتم. اینبار وقتی پدرم نظرم را پرسید، بهجای مخالفت فقط سکوت کردم، سکوتی که به رضایت تعبیر شد و بهدنبالش خیلی زود مراسم ازدواجمان بهراه افتاد.
نظر دیگران //= $contentName ?>
به نظرم برجسته ترین ویژگی اش پرکاری و خستگی ناپذیری بود. نمی دانم شاید به حکم (لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا ...