کتاب بچه سرگذر، اثر حسن کریمی؛ شامل خاطراتی زیبا و مهیج از جانباز کریم مطهری؛ فرمانده گردان غواصی جعفر طیارِ همدان است که به همراه تصاویری جذاب، لحظاتی زیبا را برای مخاطب خلق میکند.
کتاب بچه سرگذر که برای نوجوانان نگاشته شده را میتوان، یکی از کاملترین روایاتی دانست که از عملیات کربلای4 و شهدای غواص به جا مانده، که پاسخگو خیلی شبهات و همچنین ناگفتههایی از این عملیات است.
موج دوم؛ عشق شنا
اواخر تابستان همان سال، بابا صادق یک باغ بزرگ توی «درّه گرگ» خرید. آنجا پاتوق همهی طایفهی پیسوده بود. نزدیک بیست خانواده بودیم. آب باغ از دامنهی الوند میآمد تا به باغ میرسید. یک روز من، مجید و امیر و چند نفر دیگر مسیر جریان آب را با سنگ بستیم تا به اندازهی نیم متر بالا بیاید.
بعد همان جا پریدیم توی آب و شنا کردیم. هر جمعه به باغ میرفتیم و من تا تاریک شدن هوا توی آب بودم. ظرف یک ماه در مسیر آب دره گرگ شنا یاد گرفتم. تابستان تمام شده بود و باید به مدرسه میرفتم؛ اما پاییزنشده، چشم انتظار تابستان بودم، فقط به عشق شنا. یک روز با امیر در مدرسه چشممان به نوشتهای افتاد که برایمان تازگی داشت. روی یک تابلوبرق با ماژیک نوشته بودند «مرگ بر شاه». من کمی ترسیدم. امیر گفت: «تا ننداختن گردن ما، دور شیم.» و با عجله به طرف خانه دویدیم. امیر گفت که از این نوشته با کسی حرفی نزن؛ اما من به محض اینکه آقام را دیدم، ماجرا را گفتم. اتفاقاً آقام همان حرف امیر را زد: «حالا که برای من گفتی، برای کس دیگهای نگو. سرت به درس و مشقت باشه.» اتفاقاً همان سال، شاه با همسرش فرح به همدان آمد و ما را برای دیدن آنها از مدرسه به خیابان بوعلی بردند.
شاه سوار یک جیپ روباز ایستاده بود و برای مردمی که پشت نردههای خیابان بودند، دست تکان میداد. من فقط نگاه میکردم و کنجکاو بودم که چرا عدهای مثل عمو محمود و دایی عباس مخالف شاه شدهاند. این موضوع را از امیر شنیده بودم. مدتی بعد، چند نفر کراواتی با قیافههای شبیه هم، بدون اجازه به خانهمان آمدند و همه جا را گشتند؛ از سیزان و مطبخها گرفته تا پشتبام.