زندگی شهید دکتر مصطفی چمران به معنی واقعی کلمه جامع اضداد و مانع اغیار است. او با آن که یک دانشمند دانشآموخته در فیزیک پلاسما در دانشگاه برکلی آمریکا بود؛ اما به مدارج عالی آموزش نظامی نیز رسید و بهعنوان یک چریک انقلابی در مصر و لبنان منشأ تحولات گوناگونی شد؛ او همزمان یک هنرمند نقاش و عکاس توانمند و یک عارف و نویسنده برجسته نیز بود.
کتاب شهید مصطفی چمران، خاطراتی ناب از زندگی این دلاور کمنظیر حضرت امام (ره) است که در زمینههای مختلف نمونه بود و بیرقیب. خاطراتی که از زبان همسر، دوستان و همرزمانش روایت میشود.
دکتر مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ متولد شد. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال ۱۳۳۷ با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروفترین دانشمندان، در کالیفرنیا، معروفترین دانشگاه آمریکا با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید. از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود، و در آمریکا با دستیاری بعضی از دوستانش برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایهریزی کرد، به دلیل همین فعالیت-های سیاسیاش، بورس تحصیلی شاگردممتازی او از سوی رژیم شاه قطع میشود.
پس از خرداد ۴۲ به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر رهسپار مصر میشود به مدت ۲ سال در زمان عبدالناصر در مصر سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و بهعنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او واگذار میگردد.
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از ۲۱ سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مساًله کردستان را فیصله دهد. تا اینکه بالاخره در قضیه فراموشناشدنی «پاوه» قدرتایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد.
در ابتدای جنگ هنگامیکه عراقیها شهر اهواز را از دور در محاصره قرار داده بود، شهید چمران به همراه حجتالاسلام خامنهای نماینده دیگر امام (ره) در شورای عالی دفاع؛ ستاد جنگهای نامنظم را بهوجود آورد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین، پیروزیها و شکستها، شهامتها و شهادتها و ایثارگری-های آنان بودند، به گوشهای از این خدمات که دکتر چمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.
چمران نه ماه در خط مقدم جبهه با کفار بعثی جنگید و بارها با نفوذ به قلب دشمن ضربات کاری به آنها وارد کرد و دشمن متجاوز را ناگریز به عقبنشینی نمود. دشمن متجاوز شهر سوسنگرد را اشغال کرده بود و این مسأله قابل پذیرش نبود، به همین خاطر نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در نبردی هماهنگ آنها را در هم کوبیدند و چمران در این نبرد در خط مقدم به نبرد چریکی با خصم حماسهها آفرید و دو قسمت از پای چپ او بر اثر اصابت گلوله و ترکش خمپاره به شدت آسیب دید؛ اما هیچگاه حاضر به ترک اهواز نشد تا به رزمندگانی روحیه بیشتری بدهد.
در آن شب مخوف پاوه، همهامیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل شکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتلعام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. باران گلوله میبارید و میرفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد، ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبحامید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند.
مصطفی همه جا سعی میکرد خودش کمتر از دیگران داشته باشد، چه در لبنان، چه در کردستان، چه در اهواز. در لبنان که بودیم، جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم.
در لبنان رسم نیست کفششان را دربیاورند و بنشینند روی زمین. وقتی خارجیها می آمدند یا فامیل، رویم نمیشد بگویم کفششان را دربیاورند. به مصطفی میگفتم: «من نمیگویم خانه مجلل باشد؛ ولی یک مبل داشته باشد تا ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانها چیزی ندارند، بدبختاند.»
مصطفی به شدت مخالف بود، میگفت: «چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا میخواهیم با انجام چیزی که دیگران میخواهند یا میپسندند، نشان بدهیم خوبیم؟ این آداب ورسوم ماست. نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است! مرتب و قشنگ! این طوری زحمت شما هم کم میشود، گرد وخاک کفش نمیآید روی فرش.»
از خانۀ ما در لبنان که خیلی مجلل بود، همیشه اکراه داشت. ما مجسمههای خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همۀ آنها را شکستیم. میگفت: «اینها برای چی؟ زینت خانه باید قرآن باشد، به رسم اسلام. به همین سادگی.»
در ایران هم چیزی نداشتیم. هرچه بود، مال دولت بود. زیرزمین دفتر نخستوزیری را هم که مال مستخدمها بود، به اصرار من گرفت. قبل از اینکه من بیایم ایران، در دفترش میخوابید. مصطفی حتی حقوقش را هم میداد به بچهها. میگفت: «دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم، جز چند متر قبر و اگر این را هم یک جور نداشته باشم، بهتر است.»
همسر شهید