کتاب یک محسن عزیز روایتی داستانی و مستند از زندگی شهید محسن وزوایی را به تصویر کشیده است. فائضه غفارحدادی (نویسنده کتاب) برای نخستینبار از نامههایی استفاده کرده که وزوایی سالها برای خواهری که در آمریکا داشته، ارسال میکردهاست.
کتاب یک محسن عزیز روایتی داستانی و مستند از زندگی شهید محسن وزوایی را به تصویر کشیده است. یک محسن عزیز، روایتی مستند از زندگی محسن وزوایی است. فائضه غفارحدادی (نویسنده کتاب) برای نخستینبار از نامههایی استفاده کرده که وزوایی سالها برای خواهری که در آمریکا داشته، ارسال میکردهاست.
محسن وزوایی متولد پنجم مرداد 1339 در تهران است. در خلال جنگ ایران و عراق از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب میشد و فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا را برعهده داشت. در اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در حین اجرای عملیات بیت المقدس، بر اثر اصابت گلوله و ترکش، شهید شد. وزوایی از اعضای دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در زمان تسخیر سفارت آمریکا بود.
آنچه مرا به نوشتن این سفر نامه تشویق کرد؛ «نشناختن» بود. نشناختن کسی که رزومه اش می گفت یکی از بزرگترین و موفق ترین فرماندهان دوران جنگ بوده اما چرا «شناخته شده» نبود؟
با این سوال وارد زندگی محسن شدم و هرچه بیشتر رفتم، بیشتر دانستم که تاریخ بی وفا به جبران دخالت های محسن، او را به دیار غفلت تبعید کرده. این حکم برای کسی که توانسته بود در مدت کوتاهی از مس وجودش، طلا بسازد، خیلی ظالمانه بود. اما حتی من هم که به این حکم اعتراض داشتم، باید مجازات می شدم. حکمم کار شبانه روزی در اردوگاه جویندگان طلا بود. موقعیتی که باید براده های طلای وجود محسن را که در لحظه ها و خاطراها و نوارهای قدیمی پخش بودند، پیدا می کردم و یک جا جمع می کردم. تازه بعدش مرحله ای شروع می شد که سخت تر بود. یعنی محک زدن براده ها و بالا بردن عیارشان و ریختن شان در کوره نوشتن و ریخته گیری دوباره ی وجود محسن. تصویری که این کتاب از محسن ارائه می کند محصول چنین افرادی است و بیش از دو سال زحمت شبانه روزی کشیده شده که تندیسی، که از قالب در می آید، شبیه ترین باشد به محسنی که چهل سال پیش زیسته و با سرعت نور دارد از ما فاصله می گیرد.
خیال می کردم با خواندن دو سه تا کتاب و دیدن چند تا مستند، چقدر زیاد از محسن می دانم. برای همین وقتی که اساتید دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری در تعمل با بچه های قدیمی لشکر سیدالشهدا به صرافت انجام کاری جدید برای محسن افتاده بودند و به من پیشنهادش دادند، شک کردم در قبول این رسالت که اگر این همه کار انجام شده است، پس دیگر چه نیازی به کار جدید؟ با این توجیه مدتی پروژه خوابید و چند ماه بعد که دوباره استارت خورد، دست بچه هایم را گرفتم و رفتیم بهشت زهرا. ابتدا از خود محسن اجازه گرفتم و از او کمک خواستم که افرادی که در تحقیق های گذشته جا افتاده اند خودش برایم پیدا کند و چه نیکو این خواسته ام را اجابت کرد. خلاهای بزرگی در روایت های قبلی محسن وجود داشت که قصد داشتم آنها را پر کنم. مهم ترینش خانواده بود که بی شک پایه های رفتاری و تربیتی هر کس درون آن شکل می گیرد و اگر محیط رشد یک شخصیت را نشناسیم، از تحلیل رفتار او عاجز خواهیم ماند. متاسفانه پدر و مادر و خواهر بزرگتر و نزدیکترین برادر محسن در قید حیات نبودتد. یکی از خواهرانش هم از سال 57 ساکن آمریکا بود و به او دسترسی نداشتم. این یعنی اعلام خطر جدی در از بین رفتن خاطرات خانوادگی محسن. ابتدا چند جلسه ای با سه تا از برادر ها گذاشتم و مفصل آداب و رسوم و مکان ها و خانه های قبلی را با هم بررسی کردیم. رفتیم شمیران و امام زاده قاسم و خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ و خاطرات آنجا را مرور کردیم. رفتیم کوچه ضرابی و خانه قدیم و خاطرات آنجا را هم زنده کردیم. طی این جلسات اعتماد متقابلی بین من و برادر های محسن شکل گرفت و اطمینان یافتیم که هدف مشترکی داریم. آن هم اینکه بدون عجله و سر صبر می خواهیم هرچیزی که لابه لای تاریخ گم شده را پیدا کنیم.
این کتاب شامل چهارده فصل می باشد.
فصل 1: تغییرات مهم
فصل 2: انتخاب هوشمندانه
فصل 3:ایستادن توی ویترین
فصل 4: از میان شغل های ممکن
فصل 5: آماده سازی عیدی امام
فصل 6: هفت خان در خان قاه
فصل 7: تابستان و یک کاره نیمه تمام
فصل 8: ماموریت چینی های بند زده
فصل 9: تهران، ترور، تصمیم
فصل 10: الی الحبیب
فصل 11: شرح یک سفر عمودی
فصل 12: تولد یک تیپ
فصل 13: وهو محسن
فصل 14: یک محسن عزیز
هنوز جمعه بود. عصر اردیبهشتی خانه شماره هفت کوچه نارون، پیچیده در سر و صدای تلویزیون و بوی باغچه خیس، می رفت که به غروب برسد. خانواده محمد رضا منصوره برای ناهار آنجا بودند. محمد رضا و آزاده و بچه هایشان بعد از ظهر رفتند و منصوره هم کم کم داشت دو قلو ها را راضی می کرد که لباس بپوشند و برگردند خانه شان. خاله هشمت هم بود. اما با مامان رفته بودند روضه. خانه یکی از همسایه ها. منصوره، سرو ها و رزها و شمعدانی های باغچه را آب می داد و آقای امیدوار آنتن تلویزیون را درست می کرد و بچه ها بهتر شدن تصویر را به او گزارش می دادند و آقا جون هم در حال حاضر شدن برای مسجد بود. صدای در آمد. خیلی آدم ها می توانستند در آن لحظه پشت در باشند. علیرضا و مهناز که آمده باشند برای شام. مامان و خاله حشمت که برگشته باشند از روضه، پسرهای همسایه که آمده باشند دنبال عبدالرضا یا محمود رضا را بگیرند، نیازمند که سابقه خوش نیکوکاری اهل خانه، در را زده باشد، رفیق مسجدی آقا جون که آمده باشد دنبالش...
فائضه غفارحدادی متولد ۱۳۶۳ در تبریز است. سه فرزند دارد و هر سه هم پسر. دوران دانشآموزی را در دبیرستان فرزانگان تبریز درس خوانده. تحصیلات آکادمیک را هم تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته زیست دریا در دانشگاه شهید بهشتی ادامه داده است.
از جمله آثار این نویسنده
سر بر خاک دهکده
دهکده خاک بر سر
خط مقدم
خورشید که غرق نمی شود
به من دست نزن
شبیه
نسخه صوتی کتاب یک محسن عزیز، به صورت مستند روایت گونه در سایت و نرم افزار فرا کتاب موجود می باشد.
در فروشگاه اینترنتی فراکتاب امکان تهیه کتاب pdf یک محسن عزیز و کتاب چاپی یک محسن عزیز فراهم شده است و شما می توانید این اثر را در قالب هرکدام از این 2 حالت خریداری کنید و کتاب الکترونیکی را در نرم افزار فراکتاب مطالعه بفرمایید.
مشخصات کتاب یک محسن عزیز در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | شهید کاظمی |
نویسنده: | فائضه غفارحدادی |
زبان: | فارسی |
تعداد صفحه: | 560 |
موضوع: | روایتی داستانی و مستند از زندگی شهید محسن وزوایی |
قالب: | pdf اختصاصی و چاپی با تخفیف ویژه |
نظر دیگران //= $contentName ?>
بسیار زیبا و جذاب و قبطه برانگیز...
چقدر گروووووون... الکترونیکیش هم خیلی گرونه...
#کتاب_خواندم #یک_محسن_عزیز بالاخره تموم شد، شاید مسخره باشه آدم توی سن 38 سالگی بشینه یه کتاب بخونه و شخصیت ا...
عالی...
کتاب بسیار عالی بود در عین مستند بودن در بستر داشتنی قشنگی روایت شده بود که باعث. میشد آدم اون را زمین نگذاره ...
کاش تخفیف داشت????...