سالها از ربوده شدن حاجاحمد متوسلیان و سه همراهش در لبنان است. با گذشت نزدیک به چهار دهه از این ماجرا، همچنان یکی او را شهید میخواند و یکی او را اسیر! در کتاب شهید احمد متوسلیان که به همت موسسه شهید احمد کاظمی گردآوری شده است، خاطرات و ناگفتههایی از حاج احمد متوسلیان، روایت میشود.
احمد متوسلیان در سال ۱۳۳۲ در خانوادهای مومن و مذهبی در یکی از محلات جنوب شهر تهران به دنیا آمد. دوران تحصیل ابتدایی را در دبستان اسلامی مصطفوی به پایان رساند و ضمن تحصیل، به پدرش که در بازار به شغل شیرینیفروشی اشتغال داشت، کمک میکرد. پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال ۱۳۵۱ موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز، دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد. متوسلیان در دوران سربازی، فردی مذهبی و مومن بود و در بحثها، مخالفت خود را با رژیم ستم-شاهی بیان میکرد. پس از اتمام خدمت سربازی، در یک شرکت تأسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرمآباد منتقل شد و به فعالیتهای سیاسی- تبلیغی خود ادامه داد. وی پس از مدتها تعقیب و گریز، در سال ۱۳۵۴ توسط اکیپی از کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک دستگیر و روانه زندان شد و مدت ۵ ماه را در زندان مخوف فلکالافلاک خرمآباد در سلولی انفرادی گذراند.
احمد متوسلیان در اواخر خرداد سال ۱۳۶۱ طی ماموریتی به همراه یک هیات عالیرتبه دیپلماتیک از مسئولین سیاسی - نظامی کشورمان راهی سوریه شد تا راههای مساعدت به مردم مظلوم و بیدفاع لبنان را بررسی نماید. در چهاردهم تیر سال ۱۳۶۱، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی، مزدوران حزب فالانژ اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک - توسط آدمربایان دستنشانده رژیم تروریستی تلآویو گروگان گرفته شده شدند. این چهار نفر که عبارتند از؛ «محسن موسوی»، «احمد متوسلیان»، «تقی رستگار مقدم» و خبرنگار عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی - ایرنا - «کاظم اخوان» پس از شکنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند، که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست.
حاج احمد متوسلیان هر روز صبح بچهها را بلند میکرد، همراه تجهیزاتِ انفرادی از کوهها بالا میبرد؛ بعد باید پامرغی، سربالایی را میرفتیم و خودش هم همیشه در ردیف اول بود. اجازۀ استراحت نمیداد و زمان برگشت، از ما میخواست که از بالا تا پایین، روی برفها غلت بخوریم؛ آن هم در سرما و برف، سال 1358.
او می گفت: «فکر نکنید که من میخوام شما رو اذیت کنم. میدونم که شمارو پدر و مادر بزرگ کرده و اینجا اومدید؛ اما باید ورزیده بشید تا در شرایط سخت، بتونید مقاومت بکنید.» همین هم شد؛ در مریوان و پاوه، بچه ها از کردها هم جلوتر بودند. شاید کردها خسته میشدند، اما بچه ها نه؛ خستگی سرشان نمیشد. هدفشان دفاع از اسلام و ولایت بود. وقتی خرداد 13۵۹ وارد مریوان شدیم، با دلاوریهای رزمندگان، مریوان را گرفتیم و ضدانقلاب فرار کرد.
حاج احمد به گونهای در مریوان عمل کرد که سپاه پناهگاه مردم مریوان شده بود. یادم هست در پاکسازیها، حاج احمد میگفت: «حق گرفتن یک لیوان آب از مردم رو ندارید.» در هر روستا که صحبت میکرد، همه را برادر خود میخواند و میگفت: «ما برای کار فرهنگی اومدیم، ولی متأسفانه در برابر ضدانقلاب، مجبور به ایستادگی و دفاع هستیم.» با رفتار حاج احمد، روستاییان آزاده هم اسلحه میخواستند تا خودشان از روستا و نوامیس و اموالشان دفاع کنند.