امتیاز
5 / 4.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
42,000
خرید
120,000
25%
90,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

کتاب سفری که پرماجرا شد، نوشته بنفشه رسولیان بروجنی است. این کتاب، قصه ی جذاب و شیرین را از چند کودک در زمان پیامبر(ص) روایت می‌کند که در آخرین سفر حج، همراه پیامبر و مردم مدینه، شاهد ماجراهای جذاب این سفر و واقعه غدیر خم هستند.

معرفی کتاب سفری که پرماجرا شد

داستان سفری که پر ماجرا شد، در زمان پیامبر اتفاق می‌افتد. این کتاب، قصه ی جذاب و شیرین را از چند کودک در زمان پیامبر(ص) روایت می‌کند که در آخرین سفر حج، همراه پیامبر و مردم مدینه، شاهد ماجراهای جذاب این سفر و واقعه غدیر خم هستند. این کتاب را نشر مهرستان با حال و هوای بچه‌های امروز به شکلی بدیع و با تصاویری جذاب ویژه سنین 7 تا 12 سال، به چاپ رسانده است. شخصیت‌های این کتاب، مخاطب را در طول داستان با خود همراه کرده و ضمن درگیرکردن او با ماجراهایی که در شهر مدینه و سفر حج برای آن‌ها اتفاق می‌افتد، آموزه‌های اخلاقی و دینی متعددی نظیر ادب، همدلی و همکاری، صبر و استقامت و همچنین محبت و ولایت اهل بیت(ع) را به‌صورت غیرمستقیم به آن‌ها ارائه می‌کنند.
گفتنی است که تاکنون بیش از پنجاه چاپ از این کتاب به دست مخاطبان عزیز در سراسر ایران رسیده است.

خلاصه کتاب سفری که پرماجرا شد

بنفشه رسولیان کتاب سفری که پرماجرا شد را برای گروه کودک و نوجوان نوشته و در آن ماجرای سفری را که برای هانی، حنیف، طاهر، سامر و دیگر بچه های مدینه اتفاق افتاده شرح می دهد.
قصه با فرار “شاخ طلا” بُز کوچولوی حنیف از دست حنیف شروع می شود، اینکه شاخ طلا وارد چند مغازه شده و بساط فروشنده ها را به هم ریخته و اگر پا درمیانی رسول خدا(ص) نبود معلوم نبوده حنیف چه اندازه گرفتار می شده. “شاخ طلا” نمک این داستان است و گاه گاهی در وسط قصه به حرف می آید و اعلام نظر می‌کند.
حنیف که پدرش را در یکی از جنگ ها از دست داده است وقتی با خبر می شود پیامبر(ص) از همۀ مردم دعوت کرده تا مراسم حج شرکت کنند و همگی از مدینه به سمت مکه حرکت کنند غمگین می شود. او که فکر می کند به علت نداشتن پدر نمی تواند مثل بقیه دوستانش همراه مادرش به این سفر برود ناراحت است. اما با شنیدن خبری جالب، امید رفتن به این سفر در او زنده می شود و باز لبخند به لبانش بر می گردد.
این که چرا این سفر برای پیامبر(ص) بسیار مهم است؟ و چرا به همه جا قاصد و خبرسان فرستاده تا همه مردم را به این سفر پرماجرا دعوت کند؟ سوالاتی هستند که در ادامۀ کتاب کم کم روشن خواهد شد.
شور و شوق سفر در میان کودکان و نوجوانان کتاب بیشتر از همۀ مردم است به گونه ای که هانی و تلما شب حرکت به خواب نمی روند و تند تند در مورد این سفر از پدر سؤال می پرسند: « … پدر تا مکه چند روز راهه؟ …پدر میشه دربارۀ خونه خدا برامون بگی؟چی شکلیه؟…»
صبح حرکت دیدار دوستانۀ بچه ها خواندنی و زیباست. حنیف با ذوق از همسفری اش با دو نوۀ پیامبر می گوید و اینکه آن ها واسطه شده اند تا حنیف طناب را از گردن شاخ طلا باز کند.
«سریع از جایم بلند می شوم. هنوز خوابم می آید. دلم میخواهد بخوابم. چشم هایم را می مالم. تلما دارد جلوی آینه رو سری اش را می بندد. لباس سفیدش خیلی تمیز و قشنگ است. خوش به حال دخترها چه لباس های قشنگی می توانند بپوشند. البته لباس ما پسرها هم بد نیست. سفید و بلند و تمیز است.
پدر همۀ اسباب و اثاثیه را روی الاغمان گذاشته و در حیاط، منتظرمان است.»

بخشی از متن کتاب سفری که پرماجرا شد

 من و حنیف در غلغله و همهمه مردم گم شده ایم. اصلا باورم نمی شود این همه آدم در شهر ما جمع شده باشند. حنیف ناگهان مثل جرقه آتش از جا می پرد و می گوید:
«هانی، هانی، ببین! پیامبر خدا رو نگاه کن. داره بین مردم راه می ره و باهاشون حرف می زنه.»
من دقیق تر نگاه می کنم.
-حنیف، من دارم درست می بینم؟ انگار یه بچه رو بغل کرده! وای خوش به حال اون بچه!
حنیف از خوش حالی در جایش بند نمی شود.
-هانی من الان می رم جلو، پیش پیامبر. می خوام باهاش حرف بزنم.
با یک عالمه تعجب می گویم: «حنیف، با شاخ طلا می خوای بری؟!»
حنیف می خندد و می گوید: «بله، با شاخ طلا می رم. تا حالا چند بار رسول خدا منو با شاخ طلا توی کوچه دیده. یک بار بهم چند تا گردو داد و گفت: «مراقب بزغاله ت باش. مبادا اذیتش کنی. آب و علفش رو به موقع بده. این حیوونا رو خدا آفریده تا در خدمت ما آدم ها باشن. ما هم باید ازشون مراقبت کنیم.»
-حنیف، الان شلوغه. توی این شلوغی ممکنه پیامبر نتونه با تو حرف بزنه. بهتره صبر کنی.
حنیف نگاهی به من می کند و می گوید: «رسول خدا همیشه برای بچه ها وقت داره. حالا ببین.»
و بعد، طناب شاخ طلا را می کشد و می رود وسط جمعیت. با دستش لباس رسول خدا را می گیرد و تکان می دهد. رسول خدا برمی گردد و در حالی که لبخند می زند، حنیف را می بیند. خم می شود و سر حنیف را می بوسد. از جیبش چیزی بیرون می آورد و به او می دهد.
حنیف دوان دوان به سمت من برمی گردد.
-بفرما! دیدی؟
-آره دیدم. خوش به حالت. حالا چی بهت داد؟
حنیف مشتش را باز می کند. مقداری گندم برشته و خوش بو ...

خرید کتاب سفری که پر ماجرا شد

برای خرید کتاب سفری که پر ماجرا شد، با تخفیف ویژه به سایت و نرم افزار فراکتاب مراجعه و آن را تهیه کنید و از خواندن آن لذت ببرید.

خرید کتاب سفری که پر ماجرا شد

مشخصات داستان سفری که پر ماجرا شد در جدول زیر آورده شده است:

مشخصات
ناشر: مهرستان
نویسنده: بنفشه رسولیان بروجنی
تعداد صفحه: 175
موضوع: داستان کودک و نوجوان
قالب: چاپی با تخفیف ویژه

صفحات کتاب :
175
کنگره :
‏‫‬‭PIR8345‬
دیویی :
8فا3/62[ج]
کتابشناسی ملی :
6239480
شابک :
‏‫‬‭978-600-844183-0
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه سفری که پرماجرا شد